از بهر خدا مخوان

خاله جان در حال خواندن گلستان سعدی است که لبخندی روی لبش می‌نشیند. می‌پرسم که چه خوانده و به چه می‌خندد؟ می‌گوید که این سعدی عجب اعجوبه‌ای است!

از بهر خدا مخوان

خاله جان در حال خواندن گلستان سعدی است که لبخندی روی لبش می‌نشیند. می‌پرسم که چه خوانده و به چه می‌خندد؟ می‌گوید که این سعدی عجب اعجوبه‌ای است! با کلامش هم مزاح می‌کند، هم دلنشین حرف می‌زند و هم تعلیم می‌دهد و بعد حکایت چهاردهم از باب «در فواید خاموشی» را می‌خواند:
ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی‌خواند. صاحبدلی برو بگذشت، گفت تو را مشاهره(ماهانه) چندست؟ گفت: هیچ. گفت: پس این زحمتِ خود چندین چرا همی‌دهی؟ گفت: از بهر خدا می‌خوانم. گفت: از بهر خدا مخوان.
گر تو قرآن برین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی
لذت می‌برم از شنیدن این حکایت با صدای دلنشین خاله جان. بعد نوبت درک معنای آن می‌شود که لذت را دوچندان می‌کند. می‌اندیشم که چقدر در طول شبانه‌روز و در سالیان عمرمان کارهایی کرده‌ایم و می‌کنیم که می‌پنداریم به‌قصد خیر و نیکی انجام می‌دهیم؛ اما با آن کار آن‌قدر به خود یا دیگران آسیب می‌رسانیم که اگر رهایش کنیم به خیر و نیکی نزدیک‌تر است.
خاله جان همچنان مشغول خواندن و لذت‌بردن از کلام شیخ اجل است. سرش را بالا می‌کند و می‌گوید که این حکایت را هم بشنوم. حکایت هشتم از باب «در فواید خاموشی»:
تنی چند از بندگان محمود گفتند حسن میمندی را که سلطان امروز تو را چه گفت در فلان مصلحت؟
گفت: بر شما هم پوشیده نباشد. گفتند: آنچه با تو گوید، به امثال ما گفتن روا ندارد. گفت: به اعتماد آنکه داند که نگویم، پس چرا همی‌پرسید؟
نه هر سخن که برآید، بگوید اهل شناخت
بسِرّ شاه سر خویشتن نشاید باخت
خاله جان دوباره می‌گوید که واقعاً چیزی شبیه به معجزه است که با کلام بشود این‌قدر دلنشین و ساده حرف زد و بزرگ‌ترین معانی انسانی و اخلاقی را در صورت نظم و نثر نشاند.
به خاله جان غبطه می‌خورم که هر روز با این کتاب‌های ارزشمند دمخور است و لذت می‌برد هم از کلام آهنگین آنها و هم از معانی دلنشین و سودمندشان. چقدر خوب بود که ما جوان‌ترها هم فرصتی برای خواندن و شنیدن این کتاب‌ها داشتیم که امروز به اشکال مختلف از کاغذی گرفته تا پی‌دی‌اف و صوتی در دسترس هستند.
بزم معانی با خاله جان برپاست و او به حکایت دیگری مهمانم می‌کند. حکایت ششم از باب «در فواید خاموشی»:
سبحان وائل را در فصاحت (شیوایی و شیرینی سخن) بی‌نظیر نهاده‌اند، به‌حکم آنکه بر سرجمع سالی سخن گفتی، لفظی مکرر نکردی و گر همان اتفاق افتادی، به عبارتی دیگر بگفتی وز جمله آداب ندمای ملوک یکی این است.
سخن گرچه دلبند و شیرین بود
سزاوار تصدیق و تحسین بود
چو یکبار گفتی، مگو باز پس
که حلوا چو یکبار خوردند، بس

ارسال نظر