پرسه زنی ۲۰
شهرشناسی عرفانی
سالهای پیش عموی من در گاراژ کنار میدان شهدا، یک آبکاری فلزات داشت. فلزات را در داخل وانی از نیکل و کرم میکرد و بعد با رنگ و لعابی تازه و نو، بیرون میآورد.
سالهای پیش عموی من در گاراژ کنار میدان شهدا، یک آبکاری فلزات داشت. فلزات را در داخل وانی از نیکل و کرم میکرد و بعد با رنگ و لعابی تازه و نو، بیرون میآورد. چیز دیگری میشدند. با خودم فکر کردم اگر آبکاری آدمها هم وجود داشت چه خوب میشد و بعد خوب فکر کردم دیدم ما هر روز با آبکاری آدمها روبرو هستیم. در معنای منفی آن آدمها هر روز رنگ عوض میکنند؛ اما در معنای مثبت آن، گاه نهتنها روکش ضد تخریب پیدا میکنند که گاهی از مس به طلای ناب تبدیل میشوند و بلکه بالاتر از این، الماس میشوند و میدرخشند. دیشب داشتم برخی از نقاط اصفهان را در ذهنم مرور میکردم. در همان فضای ذهنی راه افتادم و شهر را گشتم. از خیابان مطهری وارد خیابان شمسآبادی شدم و دست چپ، تابلوی موزه شهدا را دیدم. آنطرفتر شهر و در جوار باغ غدیر و در کنار بزرگراه شهید آقابابایی، موزه دفاع مقدس ایستاده بود. در کوچه چهاردهم (کوچه مقصود بیک) از خیابان نشاط هم خانه نورا... نجفی بهعنوان خانه مشروطیت برای بازدید وجود داشت و در خیابان چهارباغ پایین، خیابان جامی، تقاطع آیت ا... بیدآبادی نیز خانه انقلاب اسلامی و ولایت، منتظر مشتاقان و علاقهمندان به انقلاب بود. اصفهان را با شهدا میتوان بهگونهای دیگر شناخت و اصفهان شناسی بر پایه شهادت، اصفهان شناسی دیگری است. نوعی شهرشناسی عرفانی! به خودم گفتم: هیچ جای شهر بیش از گلستان شهدا بوی زندگی نمیدهد! دلم برای گلستان شهدا تنگ میشود برای مزار تکتک شهیدان راه حق، شهیدان سربلندی و استقلال ایران. دلم میخواهد بروم کنار مقبره بزرگانی چون علامه همایی، مرحوم ارباب، شهید آیت ا... اشرفی اصفهانی حتی دختران 5 و ۳ساله شهیدی که در این جمع هستند و مزار جانباز شهید سامانی که روزگاری افتخار همسایه بودنش را داشتیم. گلستان شهدا، قبرستان نیست! بوی شکوفههای گیلاس و بادم را میدهد. عکس تکتک شهدا با آدم حرف میزنند. آنها از حقیقتی فراتر از چشمهای بسته ما و از عالمی بالاتر و بزرگتر از جهان پیش روی ما میتوانند با ما سخن بگویند. حتی گربههایی که در گلستان دیده میشوند، دوستداشتنیتر هستند.