صدای پای بهار با همه خوشی‌ها و ناخوشی‌ها

شکوفه‌های سفید درختان کنار خیابان را که از پنجره اتوبوس می‌بینم لحظه‌ای رشته افکارم پاره می‌شود و لبخند می‌نشیند روی لب‌هایم. هوا بارانی است و نم‌نم باران و بوی خاک باران‌خورده از پنجره باز اتوبوس می‌دود درون آن تا ریه‌های ما مسافران و آدم‌های شهر پر شود از هوای تازه.

صدای پای بهار با همه خوشی‌ها و ناخوشی‌ها

شکوفه‌های سفید درختان کنار خیابان را که از پنجره اتوبوس می‌بینم لحظه‌ای رشته افکارم پاره می‌شود و لبخند می‌نشیند روی لب‌هایم. هوا بارانی است و نم‌نم باران و بوی خاک باران‌خورده از پنجره باز اتوبوس می‌دود درون آن تا ریه‌های ما مسافران و آدم‌های شهر پر شود از هوای تازه.
بوی عطر شب‌بوها و گل‌های دیگر چیده‌ شده جلوی گل‌فروشی در کنار سبدهای سبزه در اندازه‌های مختلف دقایقی مقابل گل‌فروشی متوقفم می‌کند تا زیبایی، صفا و عطر گل‌ها را با جسم و جانم حس کنم.
بوی خوش شیرینی تازه در هوای خنک آخرین روزهای اسفند پیچیده و نویدگر عید نو و سال تازه‌ای است که نمی‌دانیم چگونه می‌آید و آبستن چه رخدادهایی است. امسال، به‌ویژه نیمه دوم آن که عجیب پرماجرا بود و انباشته از اتفاقات تلخ و دردناکی که هنوز سوز زخم‌ها و درد جان‌سوزش بر دل غم‌دیده‌مان نشسته. چه خوب که نمی‌شود دقیق پیش‌بینی کرد که سال آینده چگونه است! این بی‌خبری انگار زمانی هر چند کوتاه‌فکرمان را رها می‌سازد از این اتفاقات ناخوشایند.
دخترک که موهای لخت بلند دم‌اسبی‌اش در باد تکان می‌خورد دست در دست مادر به خرید عید می‌رود. صدای ظریف دلنشینش را از پشت سرش می‌شنوم که می‌گوید رنگ کفش‌هایش باید بنفش باشد. زن جوانی مقابل مغازه خرازی ایستاده و سرویس‌های سفره هفت‌سین را نگاه می‌کند. قیمت چند سرویس را می‌پرسد و بعد راهش را می‌گیرد و می‌رود.
پسر جوان دف کوچک و کهنه‌اش را تکان می‌دهد و همراه موسیقی شادی که از ضبط‌صوت کنار ساکش با صدای بلند پخش می‌شود همراهی می‌کند. چند رهگذر ایستاده‌اند و نگاهش می‌کنند. پیرمردی اسکناس پنج هزارتومانی از جیبش درمی‌آورد و به پسر می‌دهد.
دو مسافر دیگر هم سوار تاکسی می‌شوند. راننده پشت فرمان می‌نشیند و رادیو را روشن می‌کند. رادیو آوا ترانه بوی باران را با صدای خواننده‌ای که نمی‌شناسم پخش می‌کند.
بوی باران بوی سبزه بوی خاک/ شاخه‌های شسته باران‌خورده پاک/ آسمان آبی و ابر سپید، برگ‌های سبز بید/ عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد/ خلوت گرم کبوترهای مست/ نرم‌نرمک می‌رسد اینک بهار، خوش به حال روزگار.راننده آهی می‌کشد و صدای رادیو را کمتر می‌کند. چراغ‌قرمز می‌شود و زن جوان شاخه‌های گل رُز قرمز و آبی را برای فروش به سرنشینان ماشین‌ها تعارف می‌کند. چراغ‌قرمز می‌شود و تاکسی راه می‌افتد. از رادیو آوا هنوز ترانه بهاری پخش می‌شود. نرم‌نرمک می‌رسد اینک بهار، خوش به حال روزگار.

ارسال نظر