پوراحمد و یک کودکی نیمه‌تمام

بیشتر، فیلم‌های پوراحمد را دیده‌ایم، برای آشنایی بیشتر با او کتاب «کودکی نیمه‌تمام» که خاطرات و زندگی‌نامه خودنوشت است گزینه خوبی است.

پوراحمد و یک کودکی نیمه‌تمام

کارگردان دوست‌داشتنی سینما با آن فیلم‌های خاطره‌سازش رفته و ما را با حاشیه‌های بسیار از مرگش مواجه‌کرده است. او اما با آن فیلم‌های شیرین و خاطره‌سازش آن‌چنان باابهت در خاطرات کودکی بسیاری از ما جا خوش‌کرده که این مرگ غم‌انگیز و هیچ خبر دیگری درباره او نمی‌تواند این تصویر ما از او را خط‌خطی کند.
بیشتر، فیلم‌های پوراحمد را دیده‌ایم، برای آشنایی بیشتر با او کتاب «کودکی نیمه‌تمام» که خاطرات و زندگی‌نامه خودنوشت است گزینه خوبی است. بخش نخست این کتاب به خاطرات و شرح زندگی پوراحمد از زمان کودکی تا شروع فیلم‌سازی می‌پردازد و بخش دوم آن به معرفی فیلم‌هایی مثل بی‌بی چلچه، آلبوم تمبر، قصه‌های مجید، به‌خاطر هانیه، سرنخ، خواهران غریب، مصائب شیرین و شب یلدا.
نویسنده در مقدمه کتاب درباره داستان نوشته‌شدن آن می‌گوید: «اواخر سال 1378 که فصل‌های عمده کتاب آماده بود مسعود مهرابی آن را در اختیار ناشری گذاشت که قرار بود تا اردیبهشت سال 1380 چاپ کند. ناشر دست‌دست کرد و کاری که کار باشد انجام نداد. مسعود مهرابی دلخور و عصبی از بدقولی‌های او مطالب را پس گرفت و به من داد و گفت خوددانی! حالا من مانده‌ام‌ و کتابی قطور و حجیم و پرکار که به‌خودی‌خود بار سنگینی است و بی‌تجربگی من در کار چاپ و نشر سنگین ترش می‌کند. کتاب «کودکی نیمه‌تمام» کتابی است به کوشش مسعود مهرابی، چرا که فکر و اقدام اولیه از او بود و تشویق‌ها، ریزبینی‌ها و سماجت‌های بعدی او در پیشبرد کار تأثیر تعیین‌کننده داشت و این دین کمی نیست از او برگردد من. حساب بسی یگانگی‌ها و رفاقت‌های خالصانه‌اش به کنار.»
این کتاب در سال 1380 منتشر شد. در بخش کوتاهی از فصل نهم در بخش اول کتاب با عنوان «پرده بسته می‌شود» می‌خوانیم: «به دلیل حجم زیاد کارهای خانه‌ای پراولاد، مادر نمازهاش شتاب‌زده‌تر از آن بود که بتواند بعدش قرآن بخواند. بنابراین تنها قرآن موجود در خانه، همه‌ سال توی رف دور از دسترس می‌ماند. هر نوروز نهاده می‌شده بر سفره هفت‌سین و دوباره برگردانده می‌شد آن بالا. کتاب دیگری که در خانه وجود داشت همان دیوان حافظ کهنه‌ کهنه بود که گفتم. غیر از این دو کتاب، نه کتاب دیگری در خانه بود، نه هیچ روزنامه‌یی، نه هیچ مجله‌یی. نه در خانه‌ ما که در خانه‌ دوست و آشنا و فامیل هم ـ تا آنجا که دیده بودم ـ هیچ‌وقت نه کتابی در قفسه‌‌یی دیده بودم، نه دست کسی، نه حتی در دست معلمین مدرسه. معدود کتاب‌فروشی‌های اصفهان در خیابان چهارباغ متمرکز بود. تا دوازده‌سالگی ـ که پایم به چهارباغ باز نشده بود ـ لوازم‌التحریرفروشی دیده بودم، ولی کتاب‌فروشی هرگز. به این ترتیب تا آن سن ‌و سال تصورش را هم نمی‌کردم غیر از کتاب‌های درسی کتاب دیگری در عالم وجود داشته باشد. در کتاب‌های درسی چیزکی از شاهنامه و بوستان و گلستان آمده بود که تصور می‌کردم این‌ها کتاب‌هایی است که حالا دیگر نیست و همین مقدارش باقی مانده است که در فارسیِ ما هست. در ذهنِ کودکانه‌ام این را ربط می‌دادم به حمله ترک و تاتار و تازی و کتاب‌سوزان مهاجمین که جسته گریخته از این و آن شنیده بودم. بیش از این هم نمی‌خواستم بدانم. جرات و جسارت کنجکاوی نداشتم. بابت کنجکاوی، تن در دادن به تحقیر مضاعف نمی‌ارزید. اگر هم می‌ارزید کسی نبود پاسخی روشن و قانع‌کننده بدهد. سوالی اگر پرسیده می‌شد جواب معمولا این بود: «خودت بزرگ می‌شی، می‌فهمی». پس باید صبر می‌کردم تا بزرگ‌تر بشوم و به فضای بازتر دبیرستان بروم تا با کتاب‌فروشی و کتاب و مجله آشنا بشوم و خود بانیِ این بشوم که سر کتاب و مجله، توی خانه باز بشود».

ارسال نظر