به بهانه زادروز احمدرضا احمدی: 

جای پای عاشقان در برف مانده است

چه شاعری را سراغ دارید که قلمروی شعرش تنها محدود به بزرگسالان نباشد و کودکان را از یاد نبرده باشد. احمدرضا احمدی  هم شاعر است هم نمایشنامه‌نویس و هم نقاش، هم برای کودکان قصه گفته، هم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فعالیت کرده و هم در سینما دستی بر آتش دارد. 

جای پای عاشقان در برف مانده است


چه شاعری را سراغ دارید که قلمروی شعرش تنها محدود به بزرگسالان نباشد و کودکان را از یاد نبرده باشد. احمدرضا احمدی هم شاعر است هم نمایشنامه‌نویس و هم نقاش، هم برای کودکان قصه گفته، هم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فعالیت کرده و هم در سینما دستی بر آتش دارد.
احمدرضا احمدی از اهالی کویر است و فرزند کویر بودنش سبب شده تا تلاش و استقامت جوهرة وجودش باشد. جمع‌آوری مجموعه‌هایی همچون مجموعه آوازهای فولکلور ایران، مجموعه کل ردیف موسیقی ایران، مجموعه بازسازی تصنیف‌های کلاسیک موسیقی ایران و مجموعه قصه برای کودکان را مدیون وجود او هستیم. احمدرضا احمدی از نمایشگاه نقاشی گرفته تا مجموعه نمایشنامه و شعر و رمان برای کودکان و بزرگسالان در میان آثارش دارد.
رسول رخشا یادداشت‌های احمدرضا احمدی، در کتابی با عنوان «موهبات فراموشی» گرد هم آورده که در هشتاد و سومین زادروز احمدرضا احمدی فرصت خوبی است که آن را مطالعه کنید و با این جواهر معاصر بیشتر آشنا شوید. خواندن یادداشت‌های یک شاعر که در زمانه خودش از مهم‌ترین شاعران و ادیبان است به‌نوعی راه‌گشای شناخت و درک کار ادبی اوست. در این کتاب با تألمات و تفکرات احمدرضا احمدی آشنا می‌شویم، دست ما را می‌گیرد و به آنچه می‌اندیشد، می‌رساند و جهان را از زاویه او می‌بینیم.
احمدرضا احمدی بیش از 18 مجموعه شعر و 15 کتاب برای کودکان دارد. او و محمدرضا شفیعی کدکنی یادگار نسل طلایی ادبیات ایران هستند. نسلی بی‌تکرار و مانا.
برای هشتاد و سومین زادروز احمدرضا احمدی بخشی از اشعارش را زمزمه می‌کنیم:
همیشه هراسم آن بود
که صبح از خواب بیدار شوم
با هراس به من بگویند
فقط تو خواب بودی
بهار آمد و رفت…
از خواب بیدار می‌شوم می‌پرسم بهار کجا رفت؟
کسی جواب مرا نمی‌دهد
سکوت می‌کنند!
در پشت اتاقم باران می‌بارد
می‌پرسم شاید این باران ِ بهار است
کسی جواب مرا نمی‌دهد
سکوت می‌کنند!
پنجره را که باز می‌کنم
باران تمام می‌شود
در آینه چهره ام را نگاه می‌کنم
آرام آرام چهره ام پیر می‌شود
از پنجره زمین را نگاه می‌کنم
خیس است و ساکت
بر تن لباس می‌کنم، به کوچه می‌آیم
از نخستین عابر که در باران بدون چتر می‌دود
می‌پرسم
شما عبور ِ بهار را در این کوچه ندیدید؟
عجله دارد، فقط می‌گوید نه!
از همسایه‌ها دلگیر هستم
می‌گویم آیا این ستمگری نیست
که هنگام ِ عبور ِ بهار از پشت پنجره ام مرا خبر نکردید؟
سکوت می‌کنند...
* نام یکی از مجموعه کتاب های احمدرضا احمدی شامل اشعار و نقاشی ها

ارسال نظر