روایتهایی از آدمها و شهرها در زیر سقف دنیا
«ایتالو کالوینو کتابی دارد به نام شهرهای نامرئی. مارکوپولو برای قوبلای قاآن که وقت نمیکند همه سرزمینهای تحت حکمرانی خود را ببیند، شهرهایی را که سر راه دیده وصف میکند، جوری که بشـود تجسمشان کرد، تخیلشان کرد.

«ایتالو کالوینو کتابی دارد به نام شهرهای نامرئی. مارکوپولو برای قوبلای قاآن که وقت نمیکند همه سرزمینهای تحت حکمرانی خود را ببیند، شهرهایی را که سر راه دیده وصف میکند، جوری که بشـود تجسمشان کرد، تخیلشان کرد.
من اول میخواستم یک همچین چیزی بنویسم. میخواستم یک نقشه از شهرهایی که دیدهام و جاهایی که در آنها زندگی کردهام بکشم. نشد. بعضی از آن شهرها را آنقدرها نمیشناسم؛ با راهنمایی همان چیزهای همگانی دیده بودمشان که میشود در یک جستوجوی ساده اینترنتی پیدا کرد. آنقدر نمیشناختمشان که بتوانم توصیف کنم. بعد فکر کردم مقیاس من برای اینکه شهری را شناخته فرض کنم چیست. به این نتیجه رسیدم که آنجا که آشپزی کرده باشم مال من است: کسی که جایی آشپزی میکند، باید رفته باشد بازار مصالح خریده باشـد، با زنهای محل احوالپرسی کرده باشد، سر قیمت چیزها چانه زده باشد. این چیزها انگار به آدم اهلیت میدهد، شهر را در ید آدم میآورد. اما بعضی شهرها با این کار هم به اختیارم درنیامده.» اینها چند جمله از مقدمه کتاب «زیر سقف دنیا» نوشته محمد طلوعی، داستاننویس معاصر است که نشر چشمه در ده متن غیرداستانی در دسته تتبعات (جستار روایی، مواجهات و مکاتبات) منتشر کرده است. طلوعی تجربیات خود از سفر به ده شهر را به سبک سفرنامهای ساده روایت نمیکند تا شما نشان دقیقی از جزئیات شهرها، مشابه آنچه در سفرنامهها یافت میشود بیابید او نگاه منحصربهفرد
خود را دارد و شما را باقدرت روایت خود به زیر سقف دنیا در این ده شهر میکشد و جستارهایی از آدمها و شهرها روایت میکند و البته تصاویر، صداها، بوها، رنگها و طعمها را هم در روایتش از یاد نمیبرد. با نویسنده همراه میشویم و از سفر ماهیگیری پدر و پسری در رشت، نیمهشبهای تهران، استانبول در کودتا، بمباران دمشق، چرخیدن در کافههای پاریس و رستورانهای بیروت، خوردن ساندویچ در پالرمو، فوتبال در سارونو، علفکشی در آمستردام، و گشتوگذار دوباره در بازارهای معروف رشت میخوانیم.در بخشی از کتاب درباره پاریس میخوانیم: ناگهان به نظرش رسید پاریس بسیار وسیع و جهان بسیار کوچک است. این بزرگی پاریس به سرِ کمیسر مگره زده. او شهر را اینطور میبیند و البته این همان چیزی است که به آن میگویند سندرومِ پاریس. تصویری بسیار اغراقشده، جوری که انگار یک عدسی محدب غولآسا گذاشته باشند روی اجزای شهر. پاریس یک تصویر است. مثل قصههای قدیمی، میبینیش، عاشقش میشوی، دنبالش راه میافتی و وقتی به آن میرسی میبینی آنقدر که خیالپردازی میکردهای نیست. شهری است بسیار کوچک، با بوی دوده در هوا و پژوهای رنگووارنگ در خیابان. نزدیکترین شهری
به تهران که دیدهام: تهرانی کوچک، تهران دهه شصت میلادی و بیخود نیست که روشنفکران ایرانی آنقدر خودشان را در پاریس راحت پیدا میکردهاند.
پاریس امپراتوریِ گُهِ سگ است، بدترین غذاها و بهترین غذاها را در پاریس میشود خورد و ده روز میشود پول مترو نداد؛ چون ده روزِ تمام هوا آلوده بوده و مترو مجانی. پاریس به پرورسیون 1 معروف است، اما آن چیزی که در قصهها نوشتهاند کجاست؟ جز چند خیابان در مونمارت یا در جنگل بولونی، پاریس خیلی کمتر از رُم یا آمستردام شهر منحرفی است یا اینکه انحرافش کمتر به چشم میآید.
پاریس شبیه رفیقی است که مدام درباره کارهای توی تختخوابش حرف میزند و در یک مهمانی هم درآورده گذاشته روی میز، اما هر روز با عکسهای بریده از مجلهها با خودش ورمیرود.