بیتوجهی تاکی؟! قسمت ۲۵۳۴
خزان در بهاریه اصفهان
چه بگوییم که وقتی مقامات بالادستی بهجای تشویق به تقلیل مصرف سوختهای فسیلی همچون گاز به دنبال آن هستند تا راه را میانبر بزنند و درحالیکه این شهر بهظاهر برخوردار اما در باطن ازهمگسیخته چند روزی از سال را نفس میکشد در آخرین ایام زمستان موافقت میکنند تا نیروگاه برق آن برای سوخت بازهم از مازوت استفاده کند که در روز بعد از پایان انتخابات و اعلام آرای آن اکثر نمایندگان منتخب؛ مانند مجلس یازدهم از این کلانشهر هستند
چه بگوییم که وقتی مقامات بالادستی بهجای تشویق به تقلیل مصرف سوختهای فسیلی همچون گاز به دنبال آن هستند تا راه را میانبر بزنند و درحالیکه این شهر بهظاهر برخوردار اما در باطن ازهمگسیخته چند روزی از سال را نفس میکشد در آخرین ایام زمستان موافقت میکنند تا نیروگاه برق آن برای سوخت بازهم از مازوت استفاده کند که در روز بعد از پایان انتخابات و اعلام آرای آن اکثر نمایندگان منتخب؛ مانند مجلس یازدهم از این کلانشهر هستند که در تمام دوران نمایندگی چهارساله خود قدم چندانی در راه رفع معضلات آن برنداشتند، حالا پس از مقاومت دوساله دکتر حشمتی مدیرکل اسبق حفاظت از محیطزیست استان اصفهان در مقابل اصرار به استفاده از سوخت فسیلی برای تولید انرژی که به دست خود همه این واحدهای مخرب محیطزیست را با اجازه دادستان پلمپ کرده بود اولین واحد در بحرانیترین اوقات سال یعنی اواخر اسفند؛ آلودهکننده هوای شهر فک پلمپ میشود تا بلافاصله میزان آلودگی هوا که چند روزی بهتر شده بود به مرز عدد ۲۰۰ برسد! زهی تأسف برای این شهر مظلوم و بیزبان که انگ برخوردار را به همراه دارد و افق آرزوهای میلیونها نفر در سراسر جهان برای دیدار از آن است تا
به رؤیاهای پوچشان تحقق بخشند. آنها هنوز هم فکر میکنند اصفهان همان سپاهان قبل از دهه پنجاه و حداکثر تا پایان دهه چهل است که پرندگان در آن به همراه تاج چهچهه میزدند و پلیکانها و پرستوها سواحل زایندهرود را مأمن گاه خود قرار دادهاند که این شهر امروز همان نصف جهانی است که گنبدهای فیروزهایاش ترک برداشته و براثر بیتجربگی کاشیکار نماها رنگباخته است که پلهای متعدد روی زایندهرود آن با مخلوطی از آب جاری و ساروج بهکاررفته در ساخت آنها محکم و پایدارند. اصفهان امروز دیگر آن ابر موزه بزرگی است که به قول ژان شاردن نیاز به موزه ندارد؛ بلکه شهری است همانند منچستر انگلیس تا دیوارههای آن و ریه ساکنانش را دوده فرابگیرد. اصفهان امروز یک ابر کارگاه صنعتی تمامعیار شده تا بیآبی مفرط ریشه درختان چنار کهن آن را بخشکاند و یکبهیک سرنگون شوند. اصفهان امروز برای آبیاری اشجار خود چون گذشته از مادیهای پر از ماهی استفاده نمیکند؛ بلکه دلش به آبهای خاکستری و پسماند شهری خوش است که آنهم این روزها کوپنی شده است تا شهرداری فاصله آبیاری درختان تنومند قدیمی در مسیر نهرها و حاشیه مادیها را آنقدر افزایش دهد تا یکبهیک به
دلیل تشنگی و خشکیدن ریشهها سرنگون شوند! در اصفهان امروز دیگر آسایشی برای اهالی آن به چشم میخورد تا حتی در سرمای استخوانسوز زمستان هم بهمنظور هواخوری آنهم از نوع آلودهاش، شبها را در حواشی زایندهرود خشک با سوزاندن باقیمانده همین اشجار به سر برند و خودشان را با دود قلیان و سوزاندن درختان، سرگرم کنند؛ اما پایان دهه چهل اینگونه نبود؛ بلکه آنگونه بود که شاعر میگوید و توصیف میکند تا متولدان دهههای پنجاه، شصت، هفتاد، هشتاد، نود و بعد از آن بگویند این سروده یک مجنون و ایده آلیسم است درحالیکه واقعیتی بیش نیست که «میشود اندر جهان این اصفهان/ روزگاری بهترین شهر جهان/ گر سرآمد شد تمام کارها/سبز خرم میشود در یکزمان/ این دیار نیلگون گنبد، اگر/ همتی باشد شود رنگینکمان/ پرز میراث است، بافرهنگ ناب/ رفته این گلدستهها در آسمان/ رازها دارد ز دوران دور/ میکند پنهان چو گنج اندر نهان/ زنده رودش یادگار خاطرات/ داده جسم و روح بر خرد و کلان/ میشود آغاز از بام وطن/ در کویر خشک میبخشد روان/ گر سپاهان نام او بود از ازل/ تا ابد این شهر باشد جاودان/ مهد فرهنگ است و شعر است و ادب/ کوی و برزن شاهد این است و آن/
کوچهها پسکوچهها پرخاطره/ از نوای تاج و شهر شاعران/ چون بهاران بوی عنبر میدهد/ میگریزد از زمستان و خزان/ بامدادان دلنوازی میکند/ رفتن صفه، قدم در بوستان/ آفتابش نعمتی در مزرعه/ سایههایش روحبخش زندگان/ شوق و شور زندگی در هر گذر/ قلبها خالی است از آه و فغان/ کاروان سعی کوشش بیدرنگ/ میشتابد با تلاشی بیامان/ در مسیر زندگی یکلحظه هم/ کس نمیماند عقب از کاروان/ مخزنی از علم و صنعت با هنر / اصفهان است، اصفهان است، اصفهان» که امروز آنچه گفته شد رویایی بیش به نظر نمیرسد؛ زیرا تا قبل از آن حفاظت از میراثها به عهده وزارت فرهنگ و هنر بود که هریک از نیروهای محدودش برای حراست از خشتهای آن جان میدادند و علیرغم اینکه صنعت حراست از تاریخ کهن اینچنین پیشرفت نکرده بود؛ اما هنرمندان دلسوز با همان ابزارهای سنتی به تعمیر و ترمیم بناها میپرداختند و اجازه نمیدادند نقش کوچکی از کاشیها مخدوش شود و یا قطره شب نمی از رطوبت بر دیوارهای خشت و گلی نفوذ نماید که حالا دیگر این تعهدات نیز به تاریخ پیوسته تا میراثفرهنگی تعمیر قدیمیترین پل شهر را به آسفالتکارهای قیروگونی بسپارد و دیوارههای مسجد جامع و حمام شیخ بهایی
بهواسطه رطوبتهای دفع نشده نشست کند و شهرداری در قدیمیترین میدان دست به تخریب شهری قدیمی در لایههای زیرین این منطقه برای احداث گذر بزند و هزاران قطعه ظروف میراثی بهجامانده را به بیل مکانیکی بسپارد. زهی تأسف از اینکه طی این سالها صدها خانه ارزشمند تاریخی در گوشهوکنار این شهر فدای زیادهطلبیهای مدیران خدمات شهری و بیاعتنایی در وزارتخانه بیمسئولیتی به نام میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی و زیرمجموعه بیکفایت آن در اصفهان شد.
ادامه دارد