نگاهی به تئاتر «گربه شور»:

زندگی روی سنگ مرده‌شورخانه

«راه زندگی از میانه‌ی مرگ می‌گذرد» این مفهوم بعد از دیدن تئاتر گربه‌شور مرتب در ذهن تکرار می‌شود، چه امید نیاز دم به دم در هر دیالوگ و هر صحنه این مفهوم را تکرار کرده است.

زندگی روی سنگ مرده‌شورخانه

اصفهان امروز - مرضیه کهرانی

«راه زندگی از میانه‌ی مرگ می‌گذرد» این مفهوم بعد از دیدن تئاتر گربه‌شور مرتب در ذهن تکرار می‌شود، چه امید نیاز دم به دم در هر دیالوگ و هر صحنه این مفهوم را تکرار کرده است. تمام تئاتر، میان مرده‌شورخانه می‌گذرد که مکان بسیار خلاقی است برای داستان یا تئاتر. چیدمان صحنه، پررنگ بودن مرگ را به خوبی نشان می‌دهد. اصلاً وسایل روی صحنه هم زبان دارند و همین مفهوم را فریاد می‌کشند. آبگرمکنی که مظهر گرماست و قرار است انرژی‌بخش باشد به شدت کهنه است و فرسوده و یخی را نشان می‌دهد؛ اما سطل آشغال‌هایی که برای زباله هستند و مثلاً آخر خط یک جسم را نشان می‌دهد، نو و براقند. در عوض وقتی دنیا عوض می‌شود و مرگ غلبه می‌کند؛ آبگرمکن کهنه و خش افتاده، می‌درخشد و نور می‌دهد. انگار نقش اصلی‌اش را به یاد می‌آورد که گرمابخشی است.

سنگ مرده‌شورخانه شاید اصلی‌تری قسمت این صحنه است. همه‌ی رخدادها بر مدار این سنگ می‌گردد. روی این سنگ قرار است فقط مرده‌ها شسته شوند؛ اما کل زندگی روی آن جریان دارد. روی این سنگ فقط مرده شسته نمی‌شود که نطفه بسته می‌شود؛ عقدکنان برگزار می‌شود؛ تولد روی آن اتفاق می‌افتد؛ بزن و بکوب و سور و سات عیش هم روی آن برگزار می‌شود. جایی میان دیالوگ‌ها، جواد مدنی می‌گوید: «امشب سه جا دعوتم؛ یه ختنه‌سوران و یک عقدکنان و یک جشن طلاق» مرگ هم که همه جای صحنه واضح است؛ مگر چیز دیگری می‌ماند از این چرخه که نباشد روی صحنه؟ همه‌ی اینها نشان‌دهنده‌ی بنا شدن زندگی بر مبنای مرگ است. مرگی که از قضا در این تئاتر روزی‌بخش زندگان است. معیشت و خرج تولد و ازدواج افراد این تئاتر از مرگ تامین می‌شود. روی این سنگ، عزا و عروسی هم‌زمان برگزار می‌شود. درست عین زندگی که مخلوطی است از شادی و اندوه هم‌زمان. امید نیاز خوب این معجون جدایی ناپذیر را به تصویر کشیده. چنان که در عین یکی بودن، پرده‌ای کشیده میان مرگ و زندگی که هیچ مرده‌ای نتواند از آن عبور کند و به دنیای زندگان بازگردد. مرده‌ها در زمان بی‌کرانه‌ی وهم‌آلودی می‌آیند و بازمی‌گردند و این رفت و بازگشتشان بسیار تاثیرگذار نشان داده می‌شود.

البته که کنار این‌همه زیبایی و شوخ و شنگ بودن تئاتر و میان همه‌ی لذتی که می‌دهد به بیننده، کاستی‌هایی هم به چشم می‌خورد. پرداخت روی تئاتر بسیار فراگیر است و دلچسب. پر است از شوخی‌ها و ظرایفی که چشم تیزبینی آن را نوشته و با ریزبینی بازی می‌شود و بیننده‌ی حساس همه‌ی آنها را درک می‌کند و لذتش عمیق‌تر می‌شود. اما این همه پرداخت زیبا کمی زیاد شده و سرریز کرده از پی‌رنگ اصلی. این همه رنگ و لعاب، پی‌رنگ را به حاشیه برده. بیننده باید به خودش یادآوری کند میان این همه پرداخت بی‌بدیل دنبال چه بوده. این یادآوری اگر ذهنی انجام نشود؛ پی‌رنگ میان این همه شور و شوخی گم می‌شود. البته این‌قدر نکته‌ی باریک‌تر از مو دارد این تئاتر که دقت به آنها کلی لذت هدیه می‌دهد به بیننده. مثلاً جایی حرف از شستن مرده است و زن بازیگر بعد از شنیدن خبر شستن جنازه‌ی فلانی، می‌گوید: «به سلامتی و دل خوش!» فکر کنید، سلامتی و دلخوشی برای غسل میت!

از جذاب‌ترین عوامل این تئاتر بازی به یادماندنی "جواد مدنی" است. مدنی با همه‌ی وجود مایه گذاشته برای این بازی و شاید به همین خاطر این‌قدر دلنشین است بازی‌اش. البته بازی همه‌ی بازیگران دلچسب است و به یاد ماندنی. اما نقش اول ازان جواد مدنی است و بیشتر توی چشم می‌زند. بازیگران در کل تئاتر به جز معدود جاهایی به لهجه‌ی اصفهانی حرف می‌زنند. لهجه‌ها بی‌نقص است و هیچ‌کجا خدشه برنمی‌دارد. جواد مدنی هنگام اجرا، یک دور کامل اصفهان را از نظر مکانی دور می‌زند و یک بار تاریخ زبانی را مرور می‌کند. اصطلاحاتی به کار می‌برد که سال‌هاست نشنیده‌ایم و هنگام شنیدنش یادمان می‌آید که اینها را زمانی به کار هم می‌برده‌ایم. یکی از عوامل جذابیت تئاتر همین بی‌نقص بودن لهجه و اصطلاحات شیرین اصفهان قدیم است. فراوان بود از این دست حرف‌ها. «بندی دلم گوسوخت... بچه‌م حادرمه... بذار گِلِ چینه...»

نقطه‌ی ورود به تئاتر وهمناک است که مرگ و مرده را به شکلی که در ذهن همه هست، تصویر می‌کند. میانه‌ی راه، آمیختگی مرگ و زندگی است؛ چنان که نویسنده می‌خواهد و پایان‌بندی، درست جایی که بیننده با مرگ آشتی کرده، رعب‌آور و اندوهناک است. گویی به بیننده پایان ناگزیر راه را یادآوری می‌کند.

*-*--**-

ارسال نظر