خانهتکانی خوشایند با همه سختیها
پشتگوشی از معایب خانهتکانی داد سخن میدهد و گلهمند است از مادر گرامی که یعنی چه تمام زندگیشان را بیشتر از یک هفته به هم میریزد و به بازارشام تبدیل میکند و بعد هم تنها باسلیقه خودش دوباره جمعوجورش میکند!
پشتگوشی از معایب خانهتکانی داد سخن میدهد و گلهمند است از مادر گرامی که یعنی چه تمام زندگیشان را بیشتر از یک هفته به هم میریزد و به بازارشام تبدیل میکند و بعد هم تنها باسلیقه خودش دوباره جمعوجورش میکند! انگارنهانگار که آدمهای دیگری هم با سلیقههای متفاوت در این خانه زندگی میکنند! میگوید که خدا را شکر در روزهای آخر خانهتکانی هستند و زندگیشان دارد به روزهای عادی بازمیگردد.
از خانهتکانی فقط این قسمتش را دوست دارد که میتواند چیزهای اضافه از لباس، کیف و کفش گرفته تا کتاب، سررسید و دفتر و هر چیز اضافه دیگر را دور بیندازد. امسال هم چیزهای زیادی دور انداخته و کمد و اتاقش را سبکتر کرده است. از دفترهای نجومی میگوید که پر از یادداشتبرداریهایی بودند که از کودکی که علاقهمند به نجوم بود برداشته بود و هرسال بهوقت خانهتکانی دفترها را برمیداشته و ورق میزده و کیفشان را میکرده و بعد هم دوباره میچپاندشان گوشه کمد تا سال دیگر. امسال دیگر از شرشان خلاص شد و همهشان را دور انداخت. میگوید که با هر چیزی که دور میاندازد انگار جسم و روان خودش را سبکتر میکند و این لذت زیادی به او میدهد. چقدر این حرفش به دلم مینشیند! راست میگوید من هم چند سالی است که هنگام خانهتکانی راحتتر از خیر وسایلی که نمیخواهم میگذرم و کنارشان میگذارم تا از شرشان خلاص شوم. واقعا بعد از تکاندن خانه بهویژه اتاقم احساس میکنم که علاوه بر درودیوار و کمدهای اتاق، خود من همسبکتر و چابکتر شدهام.
دوست دیگرم هم که قبلا وسواس زیادی برای تمیزی داشته از حالوحوصله نداشتن مثل سابق برای خانهتکانی میگوید، از اینکه دیگر توان جسمیاش هم کفاف نمیدهد تا همه سوراخسنبههای خانه را تمیز کند. چند روز است که روزی سه تا چهار ساعت وقت گذاشته تا دستی نهچندان جدی بر درودیوار خانه بکشد و این رسم را بههرحال به جا آورد.
یاد خانهتکانیهای کودکی میافتم که آنقدر وسایلی که دیگر استفاده نمیشد و به درد نمیخورد وسط حال و حیاط افتاده بود که باورم نمیشد بهزودی این خانه به حالت عادیاش برگردد. پدر و مادر هم حاضر نبودند که از خیر آنها بگذرند. دوباره جمعشان میکردند و سال بعد همین آش بود و همین کاسه. این عادتها به ما بچهها هم به ارث رسیده بود و خود من همبارها میشد که وسیلهای، لباسی، دفتری و چیزی را که دیگر نیاز نداشتم دور نمیانداختم، نگهش میداشتم و سال دیگر دوباره نگاهی به آن میانداختم و سال بعد همین بازی ادامه داشت. اما حالا دیگر بسیار راحتتر از گذشته از خیر وسایل نالازم میگذرم و دورشان میریزم و این لذت سبکشدن آنچنان خوشایند است که همچنان رسم خانهتکانی را خوشایند میکند.