اعلام حکم متهم قتل ملیکا در هفته جاری

در ورودی بازرسی می‌شوم و از در اصلی عبور می‌کنم تا خودم را هرچه سریع‌تر به آسانسور برسانم. مرد جوانی می‌پرسد: «طبقه چندم است؟» بی‌آنکه توضیح بیشتری بدهد و بی‌آنکه من توضیح بیشتری بخواهم می‌گویم: «طبقه چهارم.»

در ورودی بازرسی می‌شوم و از در اصلی عبور می‌کنم تا خودم را هرچه سریع‌تر به آسانسور برسانم. مرد جوانی می‌پرسد: «طبقه چندم است؟» بی‌آنکه توضیح بیشتری بدهد و بی‌آنکه من توضیح بیشتری بخواهم می‌گویم: «طبقه چهارم.»

در آسانسور تعدادمان بیشتر می‌شود و با رسیدن به طبقه چهارم به دنبال اتاق موردنظر می‌گردیم. اگرچه ساختمان وسیع است اما از دور تجمع مردم پشت در یکی از اتاق‌ها توجهمان را جلب می‌کند. راه را درست آمده‌ایم؛ شعبه یکم دادرسی ویژه قتل. مردم باهم صحبت می‌کنند و از جزئیات واقعه می‌گویند. زن جوانی با صدای بلند حرف می‌زند. می‌گوید: «ما بی‌غیرت نیستیم. اینجا آمده‌ایم تا نگذاریم خون بی‌گناه روی زمین بریزد. ما خواستار عدالتیم. ملیکا تنها نیست...» در این میان چند زن و مرد روی نیمکت‌های انتظار نشسته و بی‌صدا اشک می‌ریزند. پدر و مادر ملیکا، دخترک 5 ساله فلاورجانی که ربوده و شکنجه شد و به قتل رسید، هستند.

درد دل‌های خانواده ملیکا

کنارشان می نشینم و از مادرش سراغ خواهر و برادر ملیکا را می‌گیریم. می‌پرسم اوضاعشان چطور است؟ می‌گوید: «از ترس اینکه بلایی سرشان نیاید بچه‌ها را سپردیم به بهزیستی. خودمان هم از خانه قبلی نقل‌مکان کرده‌ایم.» مرد جوانی که گویا وکیلشان است می‌آید و پدر و مادر را به درون اتاق دادرسی می‌برد. زن دیگری کنار مادر ملیکا بود که گریه می‌کرد. از او می‌پرسم نسبتش با ملیکا چیست؟ می‌گوید: «خاله‌اش هستم. منتظریم خواهر و برادرش را بیاورند. لطفا جوری ننویسید که برای خواهرش بد شود. بالاخره دختر است گناه دارد.» پچ‌پچ‌ها اوج می‌گیرد و چند نفر می‌آیند. مددکاران بهزیستی هستند که مریم و محمد، خواهر و برادر ملیکا را آورده‌اند. حدود 20 روز است خانواده‌شان را ندیده‌اند. اشک و لبخندشان آمیخته شده و بچه‌ها در میان آغوش خانواده دست‌به‌دست می‌شوند. کمی صبر می‌کنم تا محمد آرام بگیرد. از مادرش اجازه می‌گیرم تا با او صحبت کنم. کلاس هشتم را تمام کرده اما امسال به ثبت‌نام در مقطع نهم نرسید. درحالی‌که انگشتان دستش را دائم در هم گره و باز می‌کند، می‌گوید: «دلم برای خانواده‌ام تنگ‌شده بود. من و خواهرم در بهزیستی بودیم. اول ما را بردند که پزشکی قانونی معاینه‌مان کند اما بعدازآن رفتیم بهزیستی تا امروز آنجا بودیم. گفته‌اند در بهزیستی نمی‌مانیم اما ممکن است به یکی از دایی‌هایم که در اصفهان زندگی می‌کند سپرده شویم. امروز دادگاه آخر است. چند دادگاه دیگر آمده‌ایم اما امروز دیگر تکلیفمان روشن می‌شود. من و خواهر بزرگم همه‌چیز را دیدیم و به قاضی هم گفتیم...»

مریم برخلاف تصور ذهنی‌ام از یک دختر 21 ساله، جثه کوچکی شبیه نوجوانان دارد؛ چهره‌اش هم همین‌طور. وقتی رسید می‌خندید. از دیدن پدر، مادر و خاله و دخترخاله‌اش خوشحال شد. شاید همه توقع داشتند دختر آشفته و گریانی را ببینند که تاب قدم از قدم برداشتن ندارد که در وهله نخست رفتارش خلاف آن را نشان داد؛ اما بعد از تمام احوال‌پرسی‌ها در آغوش مادر بغضش ترکید و با صدای بلند شروع به گریه کرد. شاید اگر علی‌اکبر هادی، وکیلشان به دنبال او نیامده بود همچنان به گریه ادامه می‌داد. وکیل، کاغذی را آورد که امضای او را می‌خواست. امضا برای اینکه رضایت داشته باشد جلسه علنی برگزار شود.

ساعت از 9 گذشته بود و مردم برای شروع دادرسی بی‌تابی می‌کردند که در همین لحظه از راه‌پله کنار سالن مردی بالباس زندان و غل و زنجیری بر دست‌وپا به همراه دو سرباز از پله‌ها بالا آمد. نگاهی به جمعیت انداخت و در همان لحظه پاهایش به هم گیر کردند. نزدیک بود زمین بخورد. جمعیت با کنجکاوی به سمت او جذب شد و پچ‌پچ‌ها دوباره اوج گرفت.

-«خودشه؟ خودشه؟»

خودش نبود. قاتل ملیکا نبود؛ اما برای چند لحظه سنگینی ثانیه‌هایی به طول یک‌عمر را احساس کرد. معلوم نبود چه در سرش می‌گذرد اما جو جمعیت منتظر، بر او هم اثر گذاشت. او را عبور دادند تا به دادگاه مربوط به خودش برود. پس‌ازآن بود که نیروهای امنیتی حاضر در سالن

همه مردم را به راهروی سمت راستی دادگاه هدایت کردند. گویا متهم اصلی رسیده بود اما ریسک عبور او از مقابل جمعیت وجود نداشت. جابجا کردن مردم زمان برد. اعلام کردند بخش نخست دادگاه که مربوط به اتهامات منافی عفت است به‌صورت علنی برگزار نمی شود. صدای مردم درآمد. شعار «قاضی با درایت، حمایت، حمایت» و « دادگاه ملیکا، علنی علنی» در سالن طنین‌انداز شد. زن جوانی که صبح از حمایت خانواده ملیکا حرف می‌زد بار دیگر با نیروهای امنیتی وارد بحث شد. گفت: «من از تهران آمده‌ام که در دادگاه علنی حاضر شوم. همه ما به همین دلیل اینجاییم. ما می‌خواهیم این قاتل به سزای عمل خود برسد. چطور توانست این کودک بی‌دفاع را این‌طور شکنجه کند؟ چرا با هم سن خود درنیفتاد؟ او انسان نیست...»

انتظار پشت در دادگاه غیر علنی

دیگران هم خواستار ورود به دادگاه بودند که متهم را از راه‌پله سمت چپ آورده و به داخل دادگاه بردند. همهمه جمعیت اوج گرفت و مردم شروع به لعنت او کردند. هیجان به اوج خود رسیده و کنترل جمعیت دشوار شده بود. خانواده اولیای دم را به داخل دادگاه فراخواندند اما جمعیت ساکت نمی‌شدند. آن‌قدر دادوفریاد کردند و شعار دادند که ناگهان در دادگاه باز شد و قاضی بیرون آمد. علی‌مراد نجف پور تصمیم گرفت خودش رودررو با مردم صحبت کند. گفت: «امکان علنی کردن بخش نخست دادگاه نیست. اعمال منافی عفت صورت گرفته که باید به‌صورت غیرعلنی بررسی شود. در تمام این اتاق‌ها دادگاه‌هایی در حال برگزاری است. لطفا ساکت باشید و اجازه دهید هم دادگاه ملیکا و هم دیگر دادگاه‌ها در آرامش و با تمرکز پیگیری شوند.»

نجف پور مدت‌زمان قابل‌توجهی را به صحبت کردن با مردم اختصاص داد و تا جای ممکن حرف‌هایشان را شنید. او به داخل دادگاه بازگشت و ثانیه‌ها حرکت سنگین خود برای مرور زمان را آغاز کردند. ساعت‌ها سپری شد. صدای اذان در سالن دادگاه پیچید. خبرنگاران منتظر پشت در دادگاه درباره جزئیات پرونده با یکدیگر صحبت می‌کردند. سکوت در میان جمعیت حاکم شده بود. ناگهان در دادگاه باز شد و متهم را از آن خارج کردند. در فاصله کوتاه انتقال او از دادگاه به اتاق دادرسی صدای بلند اعتراض و ناسزاهای مردم لرزه بر تن ساختمان انداخت. زمان تنفس بود و خبرنگاران وکیل ملیکا را دوره کردند. هادی درباره روند دادگاه و مطرح کردن دفاعیات توضیح داد. گویا وکیل متهم درباره علنی نشدن دادگاه تلاش زیادی کرده بود. بازهم جمعیت از کنترل خارج شد و همه خواستار وارد شدن به دادگاه بودند.

در دادگاه چه گذشت؟

اجازه ورود خبرنگاران به دادگاه صادر شد اما عموم مردم همچنان پشت در منتظر بودند. البته که آن سالن کوچک، فضای کافی برای ‌همه حاضران را نداشت. در دادگاه کنار بقیه خبرنگاران نشستم. گوشی‌ها را داخل کیف گذاشته و شروع کردیم به نوشتن. وکیل ملیکا متن دادخواهی‌اش را قرائت کرد و با توجه به شهادت برادر و همسر برادر قاتل مبنی بر آدم‌ربایی و شکنجه و هم‌چنین دیگر شواهد مبنی بر متهم بودن او خواستار مجازات شد. متهم که در تمام این مدت با وکیل خود درگوشی پچ‌پچ می‌کرد را به جایگاه فراخواندند. قاضی اعلام کرد که آخرین دفاعیاتش را بگوید. گفت: «حرف من همان حرف وکیلم است. دوربین‌ها را بررسی کنید و بگویید شاهد بیاورند...» او اتهامات را نپذیرفته بود. همچنان هم ردشان می‌کرد. در انتها قاضی 6 اتهام واردشده به متهم را اعلام و ختم جلسه دادرسی را اعلام کرد. همه برای امضای صورت‌جلسه فراخوانده شدند. متهم و وکیلش از دادگاه خارج‌شده و صدای جمعیت بار دیگر بلند شد که نفرینش می‌کردند.

رأی قاضی

نجف پور در گفتگو با خبرنگاران اعلام کرد: «امروز جلسه رسیدگی به پرونده قتل دختربچه 5 ساله، ملیکا جهانگیری که در تاریخ 5 مهر 97 در حوزه قضایی فلاورجان اتفاق افتاده بود تشکیل‌شده و دادگاه با حضور اولیای دم و وکیلان آنها تشکیل شد. دادگاه بعد از بررسی مدارک و دفاعیات متهم و خانواده مقتول در فرجه مقرر قانونی که حداکثر یک هفته است تصمیم خود را گرفته و حکم را اعلام خواهد کرد. این حکم ظرف 20 روز از تاریخ ابلاغ آن به متهم و وکیلش قابل فرجام‌خواهی خواهد بود. در اتهام‌های واردشده موارد قتل عمد، تجاوز به عنف، ایراد ضرب‌وجرح عمد نسبت به شاکی و مقتول، آدم‌ربایی، کودک‌آزاری و حبس غیرقانونی مقتول به همراه خواهر و برادرش مطرح‌شده است که در صورت احراز به دادگاه اتهام قتل عمد حکم قصاص داشته و اتهام تجاوز به عنف هم حکم اعدام دارد. اگرچه متهم اتهامات را نپذیرفته اما با توجه به محتویات پرونده تصمیم رأی نهایی با دادگاه است. طبق قانون با توجه به اینکه مقتول زن بوده و نصف دیه مرد را دارد، در صورت تائید حکم قصاص باید تفاضل دیه توسط خانواده مقتول پرداخته شود و اگر اولیای دم توانایی پرداخت «فاضل» دیه را نداشته باشند در قانون پیش‌بینی‌های لازم صورت گرفته که از آن طریق این مبلغ پرداخته می‌شود. باید گفت چون هنوز رأی را انشا نکرده‌ایم و دادنامه‌ای صادر نشده است، از اظهارنظر در این مورد که دفاعیات متهم قابل‌قبول بود یا نه معذور بوده و منع قانونی داریم. در مورد مقصر بودن خانواده مقتول نیز باید گفت ممکن است عوامل مختلفی در وقوع یک جرم دخالت داشته باشند اما دادگاه جرم و عمل ارتکابی مجرم را بررسی می‌کند. متهم از افراد سابقه‌دار درزمینه مواد مخدر بوده و آن‌طور که اعلام‌شده قصد اخاذی از خانواده مقتول را داشته است؛ مثلا ادعا کرده که مبلغ جزئی برای ترک اعتیاد پدر مقتوله پرداخته و در ادامه بر مطالباتش افزوده‌شده است که باعث شده فرزندان را به‌عنوان گروگان نزد خود نگه دارد. این متهم ازنظر روحی و روانی در سلامت کامل به سر می‌برده و هیچ‌گونه جنون، اختلال حواس و بیماری که مسئولیت کیفری او را سلب کند نداشته و اصطلاحا کارت قرمزی نیست. او سابقه‌دار بوده و در پرونده‌های قبلی او ضرب‌وجرح و کودک‌آزاری وجود داشته است. در این پرونده آزاری اگر کودک‌آزاری از جرائم غیرقابل‌گذشت باشد، گذشت شاکی هم باعث گذشت قانون نمی‌شود و حکم اعلام و اجرا خواهد شد».

ورود مردم به دادگاه

صحبت‌های قاضی تمام شد و مردم شروع به گفتگو کردند. زن جوان تهرانی از قاضی خواستار اشد مجازات و اعدام قاتل ملیکا بود. مردم همشهری ملیکا از قاضی خواستار اعدام این متهم بودند که به خلاف‌کاری در این شهر مشهور است. جمعیت در حال گفتگو با یکدیگر دادگاه را ترک می‌کردند و خارج از ساختمان دادگستری ماشین‌های زندان منتظر انتقال متهمان از دادگستری به زندان بودند. پله‌ها را یکی‌یکی پائین رفتم و ذهنم انباشته از قضاوت‌های مختلفی بودکه از صبح تا حالا شنیده بودم، اما چیزی بیش از همه اینها اذیتم می‌کرد. در دادگاه موقع دفاعیات وکیل خانواده ملیکا، برادرش محمد را نگاه می‌کردم که به‌جایی خیره شده بود. رد نگاهش را که دنبال کردم به متهم رسیدم...

ارسال نظر