سعادت دیدار با آدمهای خوش انرژی
تازگیها زن همسایه را عصا به دست میبینم. چند سالی است که درد زانو امانش را بریده و هر دکتر، توصیه و روشی را که دوست و آشنا تجویز کردهاند
تازگیها زن همسایه را عصا به دست میبینم. چند سالی است که درد زانو امانش را بریده و هر دکتر، توصیه و روشی را که دوست و آشنا تجویز کردهاند انجام داده؛ اما همچنان با پادرد سر میکند. نزدیک 60 سال سن دارد. از درد گله میکند؛ اما همیشه موجی از سرزندگی در صورت و کارهایش احساس میکنی. به قول امروزیها انرژی مثبت است. به سر و وضعش میرسد و از رنگ تیره خوشش نمیآید. همیشه حرفی از او میشنوی یا رفتاری میبینی که تعجبت را بر میانگیزد. مثلا صبح حال خوشی نداری از خانه بیرون میزنی و او را نان تازه به دست میبینی. بوی نان تازه که سرمستت میکند و حرف او که میگوید: «برو که از قیافهات پیداست که امروز خبرهای خوش بهت میرسه!» بعد یکدفعه حالت زیرورو میشود و در ذهنت به این فکر میکنی که یعنی چه خبر خوشی ممکن است این وقت صبح به من برسد؟ و ناگهان کسالت و بیحالی خودبهخود از تو دور میشود.
این چندروزه میبینم که عصا به دست کنار شوهر تازه بازنشسته شدهاش پشت فرمان مینشیند و رانندگی یاد میگیرد. آنقدر هم شوقوذوق دارد که با دیدنش خنده روی لبهایت مینشیند و لذت میبری که در این سن و با مشکلات جسمی و خانوادگی که دارد اینقدر سرزنده است! خیلی وقتها هم از خودت خجالت میکشی که با سنی که داری و جای دختر او هستی در مقابل او کم میآوری.
دیروز صبح پشت فرمان نشسته بود و چراغها را خاموش و روشن میکرد. تا در را باز کردم برایم دست تکان داد و با خنده گفت: «خانوم برسونمتون!» بعد هم با شوهرش زدند زیر خنده. تا برسم به خیابان و سوار تاکسی بشوم حرف و خنده او در ذهنم میچرخید و مرا هم به خنده وامیداشت. راننده تاکسی پیرمرد تکیدهای بود که پشت چراغ قرمز دست به زانوهایش کشید و از درد گفت: «از صبح تا شب از بس در این خیابانهای شلوغ کلاج و ترمز میگیرم پادرد امانم را بریده!» زن جوانی که عقب ماشین نشسته بود آهی کشید و گفت: «ای آقا شما که سنی ازتان گذشته از درد مینالید ما جوانها چه بگوییم؟ من یک ماه دیگر نوبت عمل دیسک کمر دارم!» یکدفعه یاد گردن دردم میافتم و لحظهای احساس میکنم که درد گردن الان است که امان مرا هم ببرد! بعد دوباره تصویر امروز صبح جلوی خانه با زن پرانرژی همسایه در ذهنم تداعی میشود و درد گردن از یادم میرود.