له و علیه فراموشی
نمایش" باغ زرشک" قصه ی فراموشی، حافظه و هویت است. هویتی که قرار است با به یادآوردن تحولات اصفهان در یکصد سال گذشته در غالب کارخانه های ریسندگی و گسترش و آبادی شهر درشخصیت های نمایش و بدنبال آن مخاطب بازیابی شود و چه مکانی بهتر از موزه تاریخ شهرداری اصفهان که در مکان قبلی کارخانه پشم بافی ایجاد شده است.
مرضیه گلابگیر اصفهانی: نمایش" باغ زرشک" قصه فراموشی، حافظه و هویت است. هویتی که قرار است با به یادآوردن تحولات اصفهان در یکصد سال گذشته در غالب کارخانههای ریسندگی و گسترش و آبادی شهر درشخصیت های نمایش و بدنبال آن مخاطب بازیابی شود و چه مکانی بهتر از موزه تاریخ شهرداری اصفهان که در مکان قبلی کارخانه پشم بافی ایجاد شده است.
به گزارش اصفهان امروز، موزهها جایگاهی است برای به یادآوردن تاریخ و فرهنگ یک ملت یا قوم. این یادآوری در اشکال مختلف میتواند خود را نشان دهد، در لایه ابتدایی با اشیا و مکان خود را نشان می دهد و معرفی میکند و در سطحی بالاتر در این مورد با هنر نمایش و یا پرفورمنس.
انسان تنها موجود خاطره دار و حافظه مند است. اگر انسان خاطره نداشت دائما در تکرار زندگی میکرد. او با مدیریت حافظه و فراموشی میتواند خود را مدیریت کند. این نکته در نگاه وسیع تر در مورد یک جامعه و فرهنگ نیز صادق است. هویت جامعه با این ساختار و کنترل حافظه جمعی یا فراموشی بخشی از آن قابل مدیریت است و حافظههای فرهنگی مانند این نمایش در جهت ساخت این هویت فرهنگی بسیار مهم است. طی دوره های تاریخی، حافظه فرهنگی در رابطه میان دولت و ملت و پارادایم های متفاوت تحت تسخیر گفتمان های متفاوت قرارگرفته و گاهی جریان ساز شده و به یادآوردن ها و یا فراموشیها گزینشی شده است؛ اینکه " چه کسی می خواهد چه کسی، چه، چرا و چه چیزی را به یاد آورد."
"باغ زرشک" به نویسندگی و کارگردانی محمدرضا رهبری نیز خواسته است این سوال را مطرح کند. همانطور که ابتدای نمایش با این سوال ما را وارد زندگی شخصیت های نمایشی می کند. سوالی که از جانب پیرمردی انگشتر فروش در کنار رودخانه مطرح می شود. پیرمردی که اول به دست آدم ها نگاه می کند و از دستها آدم ها را می شناسد. او سوالش را این طور مطرح می کند. تو چه مدل اصفهانی هستی؟ پاسخ شخصیت سردرگم قصه این است؛ یک اصفهانی مسافر.
اصفهانی مسافری که با طرح یک سئوال خود را معرفی میکند کسی است که از دیار غربت به شهر آبا و اجدادیش برگشته تا از قصه عکسها و تصاویری که سالها بر دیوار خانهشان بوده و سرگذشت مادربزرگش شهربانوسر در بیاورد. قصهی شهربانویی که مردم شهر در میان سختیها و بدبختیهای خودشان فراموشش کردهاند و همین طرح سئوال، آنها را از دیار فراموشیها فرا میخواند.
در این نمایش بناست این فراخوانی هویت و حافظه را ما از دهان یک پیرزن که خود دچار فراموشی و زوال عقل است جواب بگیریم. کسی که سالهاست در وادی فراموشی غرق شده است. پیرزنی که صحبتهایش در یک قصه خلاصه شده ؛ قطع شدن دست پسرش خلیل در جریان صنعتی شدن اصفهان و یا بهتر است بگویم در جریان مدرنیسم و ورود آن از یک جامعه سنتی به جامعه صنعتی. زنان وارد بازار کار میشوند، کارخانه ساخته شده و جامعه رو به صنعتی شدن و پیشرفت به کارگر نیاز دارد. زنان ابتدا با عنوان کارگر و نیروی کار مطرح هستند اما در مراحل بعدی مطالبهگر میشوند. آنها برای آمدن به کارخانه به امنیت راه و رفاه احتیاج دارند و مطالباتی دارند که بتوانند آسوده تر کار کنند.
اما این جامعه روی دیگری هم دارد. آن سمت کارخانه، یک کارفرما هم هست. حذف هر کدام از حلقههای زنجیره ایجاد گسست میکند و این گسست شاید آسیب اصلی را به هویت فرهنگی جامعه وارد می کند.
خلیل دادخواه است. او دست خود را از دست داده و نمیخواهد به غیر از درد خود کلامی از مادر بشنود. او به شنیدن روضه غم خود و کوبیدن یک دست به زانوهایش خو گرفته است، اما پیرزن این بار وجه دیگر قصه خودش را به یاد میآورد. قصه پیرزن فقط تک قصهی کل زندگیاش و قطع دست پسرش نیست، او قصه ناگفته دیگری هم دارد، قصه آوارگی و بی پناهی شهربانو.
قصه دوم پیرزن فقط یک بار گفته میشود و همان یک بار کافی است که داستان را به اوج خود برساند و اینجا است که بازیگر خطاب به تماشاگران می گوید. قصه هر آدمی به قصه یک آدم دیگه گره خورده قصه شما به کی گره خورده؟ و این سوال مخاطب را به فکر می برد که خودش تا چه اندازه با این داستان همپوشانی و همزادپنداری داشته است.
شاید اگر بخواهم مشخصههای اصلی و شاخص در کارهای محمدرضا رهبری را بررسی کنیم. اصفهان و حفظ حافظه فرهنگی شهر یکی از مشخصههای این داستان نویس، نمایشنامه نویس و کارگردان است. او حتی در زمینه پژوهش هم در بخش حفظ حافظه تاریخی ادبیات و داستاننویسی در اصفهان پژوهش های درخوری داشته است و مکان محوری در پرداختهای داستانی و نمایشهایش حرف اول را میزند. این مکان محوری و تاکید بر هویت تاریخی شهر در دو نمایش اخیر او در موزه علی قلی آقا و اجرای نمایش باغ زرشک به طور مشخص دیده میشود. که آن را میتوان نگاهی نو به حفظ هویت ذهنی در موزه به غیر از نمایش مکان و یا اشیاء در آن دانست. چیزی که در کار کرد سنتی از یک موزه میتوان توقع داشت در ابتدای امر همین دو نکته است. اما نگاه ویژه رهبری باعث شده حافظه تاریخی را نه فقط در ارتباط با مکان و اشیاء که با هویت آن مکان و رویدادهای آن جستجو کند و به این صورت قصههای ناگفته شهری که مردمش به درونگرا بودن معروف هستند به گونهای فراموش نشود.
در این نمایش قصه قحطی اصفهان، قصه ساخت خیابان و کارخانهها در آن سمت رودخانه، قصه ورود زن سنتی به جامعه، قصه انقلابها و جنگها دوخته میشود به قصه هویت مردی که از دیار غریب در غایت یک اصفهانی مسافر به اصفهان برگشته تا با گره زدن قصهاش به قصه این مردم درونگرا هویت خود وهویت شهریمان را به ما نشان دهد و با روایت داستان این فراموشی از زبان یک پیرزن، له وعلیه فراموشی قیام کند.