من، او و سایه‫هایمان‬

یکی از تفریح‌ها و دل‌مشغولی‌های همیشگی من، دیدن مجدد و مرور آثار کلاسیک و مدرن سینمای جهان است. در خانه، آرشیو فیلمی دارم که از آن چون کرمی تغذیه می‌کنم. دیشب، سال‌ها بعد از دیدن دوباره و دوباره‌ «كسوف» مایکل آنجلو آنتونیونی، یكی از تكه پازل‌های قدیمی و گمشده‌ ذهنم را در خیابان توحید اصفهان پیدا کردم.

من، او و سایه‫هایمان‬

اصفهان امروز- احسان تحویلیان:

یکی از تفریح‌ها و دل‌مشغولی‌های همیشگی من، دیدن مجدد و مرور آثار کلاسیک و مدرن سینمای جهان است. در خانه، آرشیو فیلمی دارم که از آن چون کرمی تغذیه می‌کنم. دیشب، سال‌ها بعد از دیدن دوباره و دوباره‌ «كسوف» مایکل آنجلو آنتونیونی، یكی از تكه پازل‌های قدیمی و گمشده‌ ذهنم را در خیابان توحید اصفهان پیدا کردم.

خیابانی دراز و پرانرژی كه متر به مترش را شبانه، چهارتایی گز می‫كردیم. سایه‫هایمان كه زیر نور چراغ‫های شهرداری سرخوش‫تر از ما بودند و برای خودشان خوش‌خوشك كوتاه و بلند می‫شدند و بعضی مواقع هم خیلی جدی با تایید سرهایشان در بحث‫های ما شركت می‫كردند. از سوپرمارکت، چهار تا رانی می‫گرفتیم و آن اوایل كه باهم رودروایسی داشتیم، نصفه و نیم‫خورده در سطل رها می‫كردیم، اما بعد كه رویمان در روی هم باز شد، از سرِ یك تكه آناناس یا هلو كه به آن ته چسبیده بود، دست برنمی‌داشتیم و خنده‫كنان در نور چراغ شهرداری چشم تیز می‫كردیم كه مطمئن شویم مبادا چیزی ته قوطی جا مانده باشد. یك لنگه پا و سر در آسمان، لی لی می‫كردیم تا تكه هلویی كه ته قوطی جا مانده، از رو برود و بپرد بیخ حلقمان. دست آخر هم قوطی‫های خالی را شوت می‫كردیم و از عمد سر و صدا می‫كردیم كه ایها الناس ببینید ما چهارتا از خوشی داریم خفه می‫شویم.

من، او و سایه‫هایمان.

سالهاست تا آنجا كه بشود، در آن خیابان تردد نمی‫كنم، خصوصا شب‫ها كه سایه‫ام، تنهایی‫ام را بدرقم به رخم می‫كشد. انگار كه در سكانس پایانی «كسوف» قدم برمی‫دارم و این برایم بسیار دردناك است، اما وقتی به آنتونیونی و سینمایش كه عاشقانه می‌ستایمش، نگاه می‫كنم، دلگرم می‫شوم. در «كسوف» و در شهری كه كسوف همه‌ رنگ‫ها را خاكستری كرده، نه انسانِ تنهایی وجود دارد و نه چه برسد به سایه‫اي. در كسوف همه چیز رنگ می‫بازد و انسان‫ها با اشیاء و مكان‫ها یكی می‫شوند. همه چیز یك‫دست خاكستری و فقط كلمه «FINE» است كه بر چراغ شهرداری نقش می‫بندد.

آنتونیونی در «کسوف»، به خاطر محتوای انتقادی این فیلم، نگاه انتزاعی شدیدتری به مکان‫ها و اشیای پیرامونِ شخصیت‫های این فیلم دارد. آنتونیونی در پی کشفِ پیوند‫های عاطفی انسان‫ها، وارد مفهومی انتزاعی به نام عشق می‌شود، به همین خاطر در فیلم «کسوف»، معماری و اشیا به خاطر این نوع قاب‫بندی و ترکیب‫بندیِ انتزاعی، تقسیم و تکه‫تکه شده و به خطوط و عناصر سازنده تقلیل می‌یابند و در این میان، مفهوم انسان، (همه‌ مفهوم انسان) نیز در حدِ بدن و جسم، تقلیل می‌یابد و همپای معماری و اشیا، از محتوای عاطفی خالی می‌شود. قاب‫بندیِ آنتونیونی در این فیلم باعث می‫شود انسان‫ها چون عروسک‫های خشک و بی‌روحِ اسباب‫بازی لِگو به کمترین حدِ خود که همان فیزیکِ بدن باشد، خلاصه شوند. انسان‫ها در میانِ خطوط و ترکیب‫بندی هندسی‌ چون نقاشی‫های پیت موندریان، میان اشیا و معماری محو می‌شوند. محوشدنی که استعاره از تهی شدن انسان‫ها از عاطفه و مخدوش شدنِ مفهوم عشق است.

عکاس
ارسال نظر