کیومرث پوراحمد: چشم آذر بهترینهای موسیقی بود
اولین فیلمی که با ناصر چشمآذر کار کردم، اولین فیلمم در بخش خصوصى هم بود؛ «لنگرگاه» كه تهيهكنندهاش زندهياد فؤاد نور بود. بعد از آن «شکار خاموش»، «قصههای مجید»، مجموعه پليسى « سرنخ» و فيلم سينمايى «خواهران غریب» را کار کرديم.
اولین فیلمی که با ناصر چشمآذر کار کردم، اولین فیلمم در بخش خصوصى هم بود؛ «لنگرگاه» كه تهيهكنندهاش زندهياد فؤاد نور بود. بعد از آن «شکار خاموش»، «قصههای مجید»، مجموعه پليسى « سرنخ» و فيلم سينمايى «خواهران غریب» را کار کرديم. ناصر چشمآذر آدمی بود در مرز جنون و نبوغ... با چند آهنگساز کار کردهام، معمولا اولين قطعهای كه برای صحنهای مینوشتند همان چيزى نبود كه بايد باشد. گاه مىشد قطعه را چندينبار تكرار كنند تا دلخواه من از كار دربيايد. من هيچ شناخت علمى نسبت به موسيقى ندارم و به شكلى حسى و غريزى موسيقى را (دستكم موسيقى فيلم را) خوب مىشناسم، ولی ناصر صحنهای را که قرار بود برايش موسيقى بسازد چندبار مىديد و بعد گاه بلافاصله و گاه با فاصلهاى طولانى (در اين فاصله طولانى ممكن بود هر آسمانريسمانى ببافد، ولى معلوم بود كه ذهنش كاملا درگير است) مىرفت سراغ نواختن و همين كه دستش مىرفت روى كلاويهها، قطعهاى كه اجرا مىكرد دقيقا همانچيزى بود كه بايد باشد و همیشه هم بهترین قطعهها را برای هر صحنهاى مىساخت.... بههرحال سابقه زیادی در موسیقی داشت، از کودکی نوازندگی کرده بود، برای خوانندههاى بزرگ و
محبوب آن زمان ملودی ساخته و تنظیم کرده بود و بعد از انقلاب هم فقط در زمينه موسيقى فيلم كار كرده بود و يكى از يكى بهتر. براى اكثر كارگردانهاى درجهيك سينماى ايران كار كرده بود... .
ناصر كودكى شصتوچندساله بود. زلال و صاف و شفاف و بهشدت حساس و مهربان. قصههاى مجيد و سرنخ را در خانه پدرىاش كار كرديم؛ خانهاى سهطبقه بود توى كوچهاى در يكى از فرعىهاى تختطاووس. طبقه اول مادر و خواهرش مینشستند که هر دو درگذشتند. طبقه دوم هم دفتر کارش بود که کیبورد و وسایلش آنجا بود و طبقه بالا اتاق خوابش بود. روزها و ماههاى زيادى در طبقه دوم اين خانه با هم بوديم و کار میکردیم. از صبح تا شب. ناهار يا شام را یا مادرش درست کرده بود یا از بیرون سفارش میدادیم. همیشه موقع غذاخوردن اول سهم گربهها را پشت پنجره مىگذاشت. دو، سهتا گربه بودند كه هميشه وقت غذا پشت پنجره مىآمدند و سهمشان را مىخواستند. ما هميشه بعد از گربهها غذا مىخورديم، چون ناصر مىخواست اول لذت تماشاى غذاخوردن گربهها را بچشد، بعد لذت غذا را. ناصر خيلىخيلى احساساتی و مهربان بود.
روزها و شبهاى زیادی با هم کار میکردیم، هم خیلی زیاد با هم خندیدیم و هم خيلى زياد گریه کردیم. خاطرههای زیادی با ناصر دارم كه همهاش دلپذیر و دوستداشتنی است. زمان ساخت دو فیلم «لنگرگاه» و«شکار خاموش» هنوز کیبوردش را نگرفته بود و با کامپیوتر کار نمیکرد و هنوز همهچیز شکل قدیم بود، ملودی را روى پيانو مىنواخت و بعد میرفتیم سر ضبط در استودیو و من هم گفتم كه شناخت علمی از موسیقی ندارم، اما حسی و غريزى موسیقی را میشناسم و حساسیت زيادى دارم. سر ضبط گاهى نظر میدادم. ناصر هم با صبوری و سعهصدر ايدههاى مرا رعايت مىكرد. سر میکس موسيقى كار شكل نهايىاش را پيدا كرده بود و من بيشتر فضولى مىكردم. در اين مرحله ناصر هر قطعهاى كه مورد اختلافنظر بود به دو شكل ميكس مىكرد؛ شكلى كه من مىپسنديدم و شكلى كه موردنظر خودش بود كه بعد دستوبالم باز باشد و از هركدام كه خواستم استفاده كنم. بعد از «لنگرگاه»، «شكار خاموش» را هم با هم كار كرديم و بعد ناصر كیبورد جادويىاش را خريد.
آن زمان كیبورد ناصر توى ايران تك بود و ديگر استوديو نمىرفتيم و همهكار را با همان كیبورد انجام مىداد. اگرچه كیبورد بههرحال الكترونيك بود و طعم خوش سازهاى آگوستيك را نداشت، ولى به راحتىاش مىارزيد. ناصر فيلم را روى نوار VHS چندبار مىديد و بعد با هم مىنشستيم و هر صحنهاى كه احساس مىكرديم به موسيقى متن نياز دارد ناصر دستبهكار مىشد... .
کارش را دوست داشت و حاصل كار برایش مهم بود، خیلی با خودش كلنجار مىرفت و زحمت میکشید تا قطعهاى را به سرانجام برساند. در اپيزودى از «قصههای مجید» صحنهای بود که مجید با دوچرخه اتوبوس را تعقیب میکرد و میخواست ببیند معلمش در كدام ايستگاه پياده مىشود كه برود و خانهاش را ياد بگيرد. موسیقی صحنه تعقيب اتوبوس، هم طولانى بود و هم ريتم خيلى تندى داشت و نواختنش واقعا مشكل بود. ناصر چندينبار نواخت و نشد، بالاخره نتها را داد به كامپيوتر كیبورد و كیبورد خودش قطعه را نواخت، دقيق و درست، من خوشحال شدم كه بالاخره كار انجام شد، ولى ناصر ناراضى بود. گفت اين قطعه را ماشين نواخته و تفاوت حسى زيادى دارد با نواختن انسان. ناصر مىگفت دست آدم با ذهنش ارتباط دارد و تفاوت زيادى هست بين نواختن ماشين با انسان. ناصر رها نكرد و آنقدر آن قطعه طولانى را نواخت كه بالاخره دقيق و درست درآمد. ناصر این وسواسها را زياد در کارش داشت و از بهترینهای موسیقی بود و با بهترینها در سینمای ایران کار کرد... .
اما درضمن ناصر آدم مودیای هم بود مثل اكثر ما. گاهی خوب بود و گاهی خشن میشد و دادوبيداد میكرد. از زمانی که ناصر با شیرین احمدلو (خواهر شاهد) ازدواج کرد، زندگیاش تغییر کرد و شیرین خيلىخيلى صبورى و تحمل كرد تا كمكم قلق ناصر آمد دستش و از آن بهبعد اين شيرينخانم بود كه ناصر را و همه زندگى را مديريت مىكرد يا دستكم اين چيزى بود كه ما از بيرون مىديديم. ناصر کنسرتی داشت در سالن دو هزارنفره برج ميلاد كه روى پلهها هم آدم نشسته بود ... .
توى آن كنسرت بهخوبى مشهود بود كه همهچيز را شيرين مديريت مىكند. همهچیز خیلی خوب برگزار شد. شيرينجان، در ۳۰ سال گذشته امروز سومينبار بود كه از ته دل هاىهاى گريه كردم، ۳۰ سال پيش در مرگ پدرم، سالها پيش در مرگ محمود اسدى كه سنگ صبور همه زندگىام بود و امروز هم در مرگ ناصر كه از بندبند وجودش عشق و صفا و مهربانى تراوش مىكرد. بهخاطر رنجهايى كه براى سرپا نگهداشتن ناصر متحمل شدى - همه سينماى ايران - مديون تو نازنينبانو هستند. تو براى ناصر «رعنا» را آوردى. چقدر ناصر دوست داشت، درواقع بزرگترين آرزويش داشتن يك دختر بود، آن هم دخترى مثل رعنا كه تو به ناصر دادى. سپاس بانو، سپاس بههمراه همدردى عميق. جاى ناصر براى هميشه، براى همهمان خالى خواهد بود و البته تا هميشه ماندگار خواهد بود با آثار درخشانى كه در موسيقى پاپ و موسيقى متن فيلم و جاودانه «باران عشق» از خودش به يادگار گذاشت و يادگارهاى ارزندهترى براى دوستان نزديكش؛ شيرين و رعنا.
روزنامه شرق