نبرد با زندگی پرهیاهو با پای پیاده در سکوت
تازه از پیادهروی برگشتهام. حس خوبی دارم و سرشار از انرژی و انگیزهام. روی صندلی مینشینم و چشمهایم را میبندم.
تازه از پیادهروی برگشتهام. حس خوبی دارم و سرشار از انرژی و انگیزهام. روی صندلی مینشینم و چشمهایم را میبندم. وقتی میخواهم بلند شوم روی میز کنار صندلی کتابی میبینم که عنوانش لبخندی کشدار روی لبانم مینشاند: «پیادهروی و سکوت، در زمانه هیاهو». حتما کتاب جدیدی است که دخترخاله عزیز تازه خریده و امروز میخواهد با زبان شیرینش درباره آن حرف بزند.
در باز میشود و او نان سنگک به دست به طرفم میآید. کتاب را که در دستم میبیند با هیجان میگوید که کتابی گرفته باب میل من. راست میگوید، سکوت و پیادهروی دو موضوع موردعلاقه من هستند و حالا دیدن هر دویشان در یک کتاب برایم جالب و خواندنی است.
نانها را روی میز غذاخوری آشپزخانه میگذارد و میآید تا از «پیادهروی و سکوت، در زمانه هیاهو» نوشته ارلینگ کاگه، ترجمه شادی نیکرفعت که نشر گمان آن را منتشر کرده بگوید. نکته جالب درباره نویسنده کتاب این است که او خودشیفته پیادهروی و سکوت است چنانچه در سال 1992 راهی قطب جنوب شد و پنجاه شبانهروز را در تنهایی و سکوت با سورتمهای که مایحتاج سفرش را در آن گذاشته بود و دنبال خود میکشید، به سر برد و این کتاب محصول تجربه این سفر او و دیگر تجربههایش در طول زندگی درباره سکوت و پیادهروی است.
کتاب دارای دو فصل است. در فصل اول در سی و سه بخش از سکوت و آرامش میگوید و در فصل دوم از پیادهروی و اهمیت آن که به نظر او نوعی مراقبه و تمرینی برای رسیدن به آرامش است.
مثل همیشه نوشته پشت جلد را میخواند: «هزاران سال است آدمهایی که دور از بقیه زندگی کردهاند - راهبانی که بر قله کوه زیستهاند، تارکان دنیا، دریانوردان، چوپانان یا مکتشفان که همیشه در سفرند - به این باور رسیدهاند که کلید اسرار و کشف رموز زندگی در سکوت به دست میآید. نکته همین جاست. حسابی دریانوردی میکنید، اما در راه برگشت ممکن است بفهمید آنچه در پیاش بودهاید در درون خودتان است. بتهوون، همانطور که همه میدانند، آخرسر کاملا ناشنوا شد. این تحول اصالتی عمیق و روحی آزادمنش در وجودش پروراند. سمفونی نهم را فقط با صداهایی که در سرش خانه کرده بود نوشت و رهبری کرد. در طول نخستین اجرای قطعه، پشت به جمعیت ایستاده بود تا ارکستر را رهبری کند. وقتی اجرا تمام شد، باید برمیگشت تا ببیند حضار دارند کف میزنند یا هو میکنند. نهتنها تشویق میکردند، بلکه اشتیاق و هلهلهشان چنان اوج گرفته بود که پلیس وین را خبر کردند تا دوباره نظم و آرامش را برقرار کند.» ارلینگ کاگه، متولد ۱۹۶۳ که علاوه بر نویسندگی یک کاوشگر، ناشر، وکیل، مجموعهدار هنر، کارآفرین و سیاستمدار نروژی است درباره مزایای پیادهروی به باز شدن ذهن و توجه به
جزئیات اشاره میکند و در بخشی از کتاب میگوید: وقتی با ماشین بهطرف کوه رانندگی میکنید، آن چالابهای کوچک، سراشیبها، صخرهها، خزهها و درختها که از پیش چشمتان کوچکتر از همیشه میگذرند.
زندگی مختصر و کوتاه میشود. باد را نمیفهمید؛ بوها را، هوا را، و نور در حال تغییر را در نمییابید. پاهاتان درد نمیگیرد. همه چیز مات میشود. سرعت بیشتر فقط وقت را فشرده نمیکند؛ ادراک مکانیتان هم محدودتر میشود. به ناگاه خودتان را پای کوه میبینید. حتی درک مسافت هم مختل میشود. چون مسیری طولانی پیمودهاید ممکن است نظرتان بیاید خیلی چیزها تجربه کردهاید که البته بعید میدانم. دخترخاله غرق در تفکر است و سکوت خوشایندی در خانه جاری است. لحظهای به خود میآید و میگوید که حال پیادهروی داری؟ نمیگویم که یک ساعت پیش پیادهروی بودم. کتاب را از دستش میگیرم و به سمت اتاق میروم و میگویم که یک ساعت دیگر میرویم به یک پیادهروی دونفره.