نگاهی به کتابی که آرزو میکنید والدینتان خوانده بودند
ارتباط بهتر بهجای فریب بیشتر
«من کتابی نوشتهام که ایکاش وقتی تازه مادر شده بودم میخواندمش و واقعاً آرزو دارم پدر و مادرم آن را خوانده بودند.» این آرزوی فلیپا پری، نویسنده کتاب «کتابی که آرزو میکنید والدینتان خوانده بودند» است. این کتاب با ترجمه سوما فتحی توسط نشر ملیکان چاپ شده است.
«من کتابی نوشتهام که ایکاش وقتی تازه مادر شده بودم میخواندمش و واقعاً آرزو دارم پدر و مادرم آن را خوانده بودند.» این آرزوی فلیپا پری، نویسنده کتاب «کتابی که آرزو میکنید والدینتان خوانده بودند» است. این کتاب با ترجمه سوما فتحی توسط نشر ملیکان چاپ شده است.
نویسنده روانپزشک که خود تجربه مادری دارد کتابی مفید درباره نحوه ارتباط با فرزندان نوشته است و شرح میدهد که چه چیزی مانع ارتباطی خوب میشود و چه چیزی میتواند آن را بهتر کند، چگونه پرورش یافتهایم و این چگونگی چطور بر فرزندپروری ما و اشتباهاتی که مرتکب میشویم تأثیر میگذارد، بهویژه اشتباهاتی که هرگز نمیخواستهایم انجام دهیم، و اینکه در این باره چهکار باید بکنیم.
فلیپا پری بهجای اینکه روی نکات و ترفندهایی که والدین باید انجام دهند تمرکز کند، بررسی بلند مدتی روی وظایف اصلی والد بودن آنها دارد. موضوع موردعلاقه او این است که چطور میتوانید با فرزندانتان ارتباط برقرار کنید بهجای اینکه آنها را فریب دهید.
این کتاب به والدین کمک میکند تا: الگوها و چرخههای منفی را بشکنند/ احساسات فرزندشان را مدیریت کنند/ بفهمند که رفتارهای متفاوت چه پیامهایی را مخابره میکنند/ درک کنند که چطور نحوه تربیت خودشان روی رفتارشان با فرزندشان تأثیر میگذارد/ بپذیرند که اشتباه خواهند کرد و یاد بگیرند که برای جبرانشان چه کاری از دستشان برمیآید.
در بخشی از کتاب میخوانیم: زمانی که درباره احساسات فکر میکنیم، مدام به یاد گسستگی و پیوند میافتیم. ایکاش میتوانستم بگویم من هرگز با فرزندم بهتندی صحبت نکردهام، یا اینکه هیچوقت احساساتم را قبل از احساسات او قرار ندادهام البته که این کار را کردهام. درست مثل کاری که پدر و مادرم انجام دادند، اما تفاوت بین اینکه من چطور بزرگ شدم و دخترم چطور بزرگ شد، این است که مادر و پدر من هرگز به اشتباهات و ناعدالتیهایشان اعتراف نکردند. حتی زمانی که من کودکی بالغ بودم، والدینم اگر غیرمنصفانه با من رفتار میکردند یا ثابت میشد درباره مسئلهای اشتباه کردهاند هرگز عذرخواهی نمیکردند. میدانستم که این کار را دوست ندارم، به همین دلیل به طور آگاهانه تصمیم گرفتم که این رفتار را نسبت به فرزند خودم تکرار نکنم. با وجود نیتهای خوبم، گاهی اوقات طوری رفتار کردم که پشیمان شدم. زمانی که کاری میکردم، اگر خودم همان موقع متوجه میشدم یا بعدها میفهمیدم، همیشه از دخترم معذرتخواهی میکردم یا فکر و روشم را نسبت به آن موضوع تغییر میدادم. من و همسرم زمانی که میدیدیم رفتارمان کمکی نمیکند، تغییراتی ایجاد میکردیم و زمانی که
اشتباه میکردیم پیش دخترمان به اشتباهمان اقرار میکردیم. من نمیدانستم این عمل چقدر روی او تأثیر میگذارد. آن کار یک آزمایش بود خلق پیوندی جدید در زنجیره احساسی خانوادهمان؛ اما خیلی زود متوجه این تأثیرات شدم.
یک روز عصر و زمانی که فلو تقریباً چهارساله بود، درحالیکه داشت در آشپزخانه تکهای کیک میخورد، گفت: ببخشید که داخل ماشین غرغر کردم مامان، گرسنه بودم؛ اما حالا خوب خوبم.