رضوان نیلی پور؛ زندگی در عالم داستان‌نویسی

رضوان نیلی‌پور، نویسنده‌ای خودآموخته است که به‌نسبت کمی دیر وارد داستان‌نویسی شده و موفقیت‌هایی چون دریافت جایزه جهانی صادق هدایت را نیز در کارنامه کاری‌اش دارد. برای کسانی که در مجامع ادبی اصفهان با او همکار و همراه بوده‌اند، وی نمادی از تلاش و پشتکار است با لبخندی همیشگی، چهره‌ای مهربان و لحنی صمیمی که در حال حاضر با هفت کتابی که از او چاپ‌شده و یکی از آن‌ها در آلمان نیز ترجمه‌شده، از نویسندگان معتبر اصفهان محسوب می‌شود. او در سال 95 موفق به دریافتِ درجه هنریِ لیسانس در رشته نویسندگی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی‌شده است.

رضوان نیلی پور؛ زندگی در عالم داستان‌نویسی

اصفهان امروز- سعید آقایی:

«سال 27 در محله قدیمیِ شهشهان که خانه پدربزرگم بود متولد شدم. خانه‌ای دراندشت که بیش از هزار متر بود و تعدادِ زیادی اتاق و صندوقخانه داشت با حوضخانه و مطبخ و دالان دراز و هشتی. قبل از رسیدن به سنِ دبستان به خانه‌ای مستقل در خیابانِ شیخ بهایی رفتیم. نام دبستانی که در آن درس می‌خواندم ستاره بود که در سال چهل با مدرک ششم ابتدایی از آن فارغ‌التحصیل شدم. آن موقع ادامه تحصیل زیاد متداول نبود و من این نکته را هیچ‌وقت پنهان نکرده و نخواهم کرد که مدرک تحصیلی‌ام ششم ابتداییِ قدیم است. منتها همیشه به دنبال مطالعه و یادگیری بوده‌ام. همزمان با شروعِ نوشتن به کلاس کامپیوتر رفتم تا بتوانم از روی سایت‌های ادبیاتی داستان بخوانم. در کلاس کامپیوتر به من گفتند، نمی‌توانیم نام‌نویسی کنیم چون به زبان انگلیسی آشنا نیستید. ازآنجا به کلاسِ زبان رفتم و پس از چندترم دوباره به کلاس کامپیوتر برگشتم و آموزش دیدم. 19 سال پیش به‌جز در اداره‌ها و بانک‌ها تعداد کمی از خانه‌ها کامپیوتر وجود داشت برای فرزندان دانشجویشان. روزهای زوج کلاس زبان و روزهای فرد کلاس کامپیوتر می‌رفتم. گاهی شب‌ها تا اذان صبح بیدار می‌ماندم و داستان‌هایم را بازنویسی می‌کردم. داستان‌نویسی عشق و پشتکار می‌طلبد.»

این‌ها بخش‌هایی است از زندگینامه رضوان نیلی‌پور نویسنده اصفهانی به قلم خودش. همچنان که در ادامه می‌آورد: «من از همان کودکی حتی قبل از اینکه بتوانم بخوانم و بنویسم به قصه شنیدن و قصه گفتن علاقه داشتم. کم‌کم که خواندن و نوشتن را یاد گرفتم هر چیزِ خواندنی که به دستم می‌رسید مطالعه می‌کردم. در آن موقع مجلات کوچکِ ده دوازده‌صفحه‌ای شامل عکس و مطلب هر هفته چاپ می‌شد که قیمتِ آن‌یک ریال بود. هر هفته می‌خریدم و در کنارِ انجامِ تکالیف مدرسه‌ام آنها را هم می‌خواندم. مطالعه کردن در تمام طول زندگی‌ام کم‌وبیش ادامه داشت. از همان زمان با دقت به اطراف و اشخاص نگاه می‌کردم و چیزهایی می‌نوشتم. تاکنون سه رمان و چهار مجموعه داستان نوشته‌ام که یکی از مجموعه‌ها مخصوص گروه سنیِ نوجوان است و سه تای دیگربارها تجدید چاپ‌شده و در سال 92 هر سه در یک مجموعه در آلمان برای فارسی‌زبانان مقیم آلمان چاپ و منتشر شد.» این نویسنده درباره آغاز کار نوشتنش می‌گوید: «نوشتن را به‌طورجدی و هدفمند از سال 77 شروع کردم و به کلاس داستان‌نویسی در کانونِ بانوان اصفهان رفتم. تا آن موقع مدام به دنبالِ فرصتی مناسب برای نوشتن به‌طور صحیح و اصولی بودم. در دبستان دانش‌آموزی متوسط بودم اما از درسِ انشا نمره‌های خوبی می‌گرفتم. یک روز سرِ کلاس چهارم انشایم را که خواندم خانم معلم زد به پشتم و گفت. نیلی‌پور تو یک‌چیزی می‌شوی!»

وی درباره نخستین کارش می‌گوید: «نخستین کارم داستانِ باران پشتِ شیشه بود. همیشه ناخودآگاه ریزبین و تیزبین بودم. یک روز مادری را دیدم که پسرِ نوجوانش را با صندلیِ چرخدار به پارک آورده بود. پسر سرش یک‌وری افتاده بود و آب از گوشه‌ی دهانش سرازیر شده بود. شاید من این صحنه را فقط چند لحظه شاهد بودم اما تأثیر عمیقی رویم گذاشت. همان وقت داستان بارانِ پشت شیشه جرقه زد. البته ماه‌ها آن را در ذهن پرورش می‌دادم و برجسته می‌کردم. بعد هم که شروع به نوشتنش کردم ماه‌ها طول کشید تا شسته‌رفته از آب درآید و بارها بازنویسی کردم تا بتوانم به‌عنوان یک داستان کوتاه قبولش کنم. البته سختیِ کار این بود که راویِ داستان خودِ شخصیت اول یعنی از زبان خودِ معلول روایت می‌شد. این داستان در سال 82 برنده جایزه جهانیِ صادق هدایت شد و در سال 84 با بیست داستانِ دیگر در یک مجموعه چاپ شد و نامِ نخستین مجموعه داستان را همین بارانِ پشتِ شیشه گذاشتند و در سال 92 چاپ چهارم آن‌هم وارد بازارِ کتاب شد.»

این نویسنده اصفهانی درباره جایگاه اصفهان در آثارش می‌گوید: «اصفهان محل تولد و محل سکونتِ من است و علاقه زیادی به آن دارم. پس‌ازآن که در سال 88 دومین مجموعه داستانم بانام «کاش یادش بماند» از زیرِ چاپ درآمد و برنده جایزه کتاب فصل شد و منتخب پخش در کتابخانه‌های کشور شد که اکنون چاپ سومش در بازار کتاب هست، تصمیم گرفتم نوشتنِ رمان را تجربه کنم. برای جغرافیای رمان. شهرم را انتخاب کردم و قصه رمان در جای‌جای اصفهان اتفاق می‌افتد. شخصیت‌هایم مدام از این خیابان با آن بازار و میدان و حمام و کوچه می‌روند و داستان را جلو می‌برند. این رمان در سال 91 از زیر چاپ درآمد و در سال 96 به چاپِ سوم رسید.»

از داستان‌نویسی سراغ پیش‌نیاز مهم و اصلی آن یعنی داستان‌خوانی می‌رویم و او درباره مهمترین درس در داستان‌خوانی می‌گوید: «مهمترین کار خوب و عمیق خواندن است. خواندن نه برای اینکه بفهمیم آخرِ داستان چه می‌شود. برای اینکه چگونه‌نویسی و چرانویسی و چراییِ داستان را متوجه شویم و هسته مرکزی و زیرلایه‌های پنهانِ داستان را پیدا کنیم. برای بعضی از داستان‌های قوی و چندلایه یک‌بار خواندن کافی نیست و هر بار که می‌خوانی به کشف و شهودهای تازه‌ای دست پیدا می‌کنی.»

حالا به عنوان یک باتجربه درباره وضعیت داستان‌نویسی در امروز اصفهان، حرفی دارد که شنیدنی است: «وضعیت داستان‌نویسیِ امروز بد نیست ولی نویسنده‌های تازه‌کار کم‌صبرند و حوصله پرداخت کردن و بازنویسی را ندارند. درصورتی‌که هر موضوع وقتی به ذهن جرقه می‌زند باید ماه‌ها همان‌جا بماند و مدام پرورش یابد و بیشتر به ذهن هجوم بیاورد. بعد هم که روی کاغذ می‌آید بارها بازنگری شود و وقتی کامل شد چند ماه کنار گذاشته شود تا ذهنِ نویسنده از آن موضوع تخلیه شود. بعد از چند ماه دوباره با دقتِ بیشتری خوانده شود. اینجاست که ایرادها و نقطه‌ضعف‌ها به‌وضوح خودشان را نشان می‌دهند و نویسنده به اصلاحِ آنها می‌پردازد. گاهی بازنویسی‌ها از 10 بار هم تجاوز می‌کند. آن موقع است که داستان کاملاً پخته‌شده و جاافتاده است.» او بلافاصله سری به نقدهای غیرتخصصی در این حوزه می‌زند و از آسیب داستان‌نویسی امروز اصفهان و انجمن‌های می‌گوید: «مهمترین آسیب، نقدهای غیرتخصصی و کافی نبودن مطالعه است. در انجمن‌های ادبی دیده‌شده که حاضرین پس از شنیدنِ داستان آن را سلیقه‌ای نقد می‌کنند. مثلاً کسی می‌گوید این پاراگراف اگر حذف شود، داستان قشنگ‌تر می‌شود. آن دیگری می‌گوید اتفاقاً این پاراگراف خیلی جایگاهش در داستان مناسب است. اینجاست که خودِ نویسنده باید تمام هوش و توانایی‌اش را به کار اندازد و مصلحتِ داستان را در نظر بگیرد. البته اخیراً انجمن‌های ادبی خیلی بهتر شده و از کارشناس مربوطه استفاده می‌شود. مثلاً همین آموزشگاه ادبی هنریِ خانه خورشید اخیراً کارشناس‌های خِبره و کار بلدِ ادبیات داستانی، دعوت کرده و نقدهای تخصصی انجام می‌شود. یکی از آسیب‌های دیگر در داستان‌نویسی این است که اکثر نویسنده‌های امروز به هنرِ ویراستاری آشنا نیستند و آن را به دستِ ناشر می‌سپارند. اگر منِ نویسنده دلم برای کارم نسوزد آیا می‌توانم انتظار داشته باشم که ناشر دلش بسوزد؟»

خانم نیلی‌پور با اطمینان می‌گوید: «برای یک نویسنده بهترین توفیق نوشتن است. امسال که تازه‌کار هفتم از زیرِ چاپ درامد و من هنوز خستگی درنکرده‌ام. کتاب چاپ کردن دست‌کم یک پروسه چهارساله می‌طلبد! به‌این‌ترتیب که دو سه سال طول می‌کشد تا کتاب نوشته شود بعد هم‌دست کم یک‌و‌نیم سال طول می‌کشد تا کارهای قانونی و اداری‌اش انجام شود. بعد از اخذ مجوز کارها تازه شروع می‌شود. مثلاً همین رمان آخری «مقیاسِ آخر» که به‌تازگی چاپ‌شده را اردیبهشت 92 شروع کردم. هنوز به نیمه نرسیده بود که در اردیبهشت 93 قفل شد؛ اما من عجله نکردم و با صبوریِ تمام آن را در ذهنم حلاجی کردم و عجله‌ای برای زودتر باز شدنش نکردم تا بتوانم آن را به بهترین نحوِ ممکن ادامه بدهم. این قفل یک سال تمام طول کشید و در اردیبهشتِ 94 به‌آرامی باز شد و تا بهمن همان سال رمان را تمام کردم. این رمان سی فصل دارد و هر فصل بارها باز‌نویسی شد که در اسفندِ 94 به دستِ انتشارات افراز سپرده شد و در اول اردیبهشت 96 آماده شد و به نمایشگاه کتاب تهران رفت.»

او که در انتخاب کلمات استاد است، اگر قرار باشد تنها با چهار واژه خودش را معرفی کند چه خواهد گفت؟ پاسخ به این پرسش از سوی رضوان نیلی‌پور چنین است: «نظم و مدیریتِ زمان، اهمیت زمان در خانواده، اهمیت زمان در کارِ نوشتن و اهمیت زمان در زندگیِ شخصیت‌هایم و رفت‌وبرگشت زمانی در سیالِ ذهن.»


برای خواندن یادداشت مرضیه گلابگیر درباره رضوان نیلی پور به لینک زیر مراجعه کنید.
http://esfahanemrooz.ir/?newsid=5624

ارسال نظر