پشت دوربینی که اشک و لبخند یک ملت را ثبت می‌کند، اما خودش دیده نمی‌شود

در ستایش عکاسان خبری که از دل مردم می‌نگرند و برای مردم، تاریخ را قاب می‌گیرند.

پشت دوربینی که اشک و لبخند یک ملت را ثبت می‌کند، اما خودش دیده نمی‌شود

اصفهان امروز_شهرزاد فلاح : در ستایش عکاسان خبری که از دل مردم می‌نگرند و برای مردم، تاریخ را قاب می‌گیرند.

من یک خبرنگارم سال‌هاست دوشادوش عکاسان خبری ایستاده‌ام. با هم به مراسم‌ها رفته‌ایم، در شلوغی جمعیت گم شده‌ایم، و هرکدام با ابزار خود، حقیقت را روایت کرده‌ایم. من با کلمه، او با تصویر. بارها دیده‌ام که حضور بی‌صدای او، گزارش مرا جان داده. دیده‌ام که چگونه، برای ثبت لحظه‌ای طلایی، از هر داربست و پشت‌بامی بالا رفته، زیر باران خیس شده، در ازدحام فشرده شده، اما حتی یک‌بار نپرسیده: «کجای این میدان برای من است؟» این گزارش، برای همان صدای خاموش است. برای عکاسی که همه را می‌بیند، اما هیچ‌کس او را نمی‌بیند. در تمام لحظات مهم این سرزمین، از اشک‌های وداع تا لبخندهای افتخار، همیشه یک دوربین حاضر بوده. لنزی که ثانیه‌ها را جاودانه می‌کند، اما صاحب آن در تاریکی بی‌توجهی گم می‌شود. این گزارش، احترام به همان چشمانی است که ما را به یاد خودمان می‌اندازند.

 عکاس، راوی خاموش لحظه‌ها

در تمام مراسم‌های رسمی و مردمی راهپیمایی‌ها، تشییع‌ها، جشن‌ها، بحران‌ها همیشه چهره‌ای آشنا هست: عکاس خبری. او دیده، آنچه ما ندیده‌ایم. لحظه‌هایی را ثبت کرده که از حافظه‌ها گریخته‌اند.

اشک‌ها، لبخندها، ترس‌ها، امیدها، فریادها؛ همه در قاب او ماندگار شده‌اند. اما خودش؟ دیده نشده. در حاشیه مانده. سهمش از تمام مراسم‌ها، گاه تنها یک سکوست؛ سکویی لرزان ساخته‌شده از چند میله فلزی و یک‌تخته سست، بدون ایمنی، بدون دید مناسب، بدون نورسنجی کارشناسانه. جایگاه درجه‌یک همیشه برای دوربین‌های صداوسیماست. 

ایمن، بلند، بانور مناسب وزاویه دید کامل وعالی

اما عکاس خبری؟ باید پشت همه بایستد. روی سقف ایستگاه اتوبوس، باجه فروش بلیت ، پل هوایی، ماشین آب‌پاش آتش‌نشانی، یا حتی سقف ماشین های پارک‌شده در نزدیکی مراسم وسوار بر وانت  چرا؟ چون هنوز کسی جایگاه او را جدی نگرفته. چون ثبت تصویر، دیده نمی‌شود؛ اما همه به همان تصویر نیاز دارند.

 آب، گلاب و یک فاجعه بی‌صدا

در مراسم تشییع شهدای اخیر، وقتی ملت در سوگ فرورفته بود، عکاسان بی‌پناه ماندند. جایگاه مشخصی برایشان نبود، پس کنار خودروها ایستادند. در همان حین، ماشین آب‌پاش آتش‌نشانی که برای خنک‌سازی آمده بود، بدون توجه به حضور آن‌ها، آب را پاشید.

نتیجه؟

خرابی لنزها، ازکارافتادن دوربین‌های چند صدمیلیونی، نابودی تصاویرِ همان لحظه‌های ناب. یا در بسیاری از مراسم‌های مذهبی، گلاب‌پاشی سنتی و زیبا، به دلیل نبود هماهنگی و جایگاه مشخص، مستقیم روی دوربین‌ها و تجهیزات عکاسان پاشیده شده و کارشان را مختل کرده است. کوله‌پشتی، کیف لنز، سه‌پایه، پاوربانک، کابل و ده‌ها ابزار دیگر، هیچ جا برایشان نیست. نه سایه‌بان، نه حفاظ. عکاس باید یا همه چیز را به دوش بکشد، یا روی زمین رها کند؛ و هر بار، نگران هم باشد.

 او در دل ماجراست، نه در حاشیه

برای ثبت یک فریم ماندگار، عکاس از پشت جمعیت بالا می‌رود، از وانت می‌پرد، از نرده بالا می‌ رود. بی‌توجه به خستگی، بی‌اهمیت به امنیت، فقط برای یک «زاویه دید درست». همه اینها را دیده‌ام. بارها و هر بار، قلبم فشرده شده. در سرمای استخوان‌سوز، زیر باران، در تابستانِ سوزان، در فشارِ جمعیت، عکاس فقط یک چیز می‌خواهد: ثبت درست لحظه. اما سهمش از تمام این فداکاری، فقط همان عکس است. نه جایی برای ایستادن، نه توجهی، نه حتی قدردانی.

آرزویی روشن برای آن که تصویر را جاودانه می‌کند

کاش در هر برنامه، هر رویداد، هر مناسبت، جایگاه عکاسان نه فقط دیده شود، بلکه از دید کارشناسی طراحی شود. با نور مناسب، زاویه درست، پشتیبانی ایمن. نه سکویی لرزان، نه نردبانی در سایه. عکاسان خبری، حافظان حافظه ما هستند. آن‌ها دیده‌اند، تا ما چیزی را از یاد نبریم. پس شایسته‌اند که دیده شوند.

ارسال نظر

اخرین اخبار
پربیننده‌ترین اخبار