نابسامانی بازارهای قدیمی شهر

70 سال است در بازارچه دردشت مغازه دارم. پدرم هم 60 سال اینجا بوده و آقاجانم هم اینجا کار می¬کرده و سه پشت (نسل) اینجا بوده¬ایم. مغازه ما اول بقالی بود و بعد میوه¬فروشی و حالا طباخی شده است. یکی دو روز دیگر هم طاق¬هایش می¬آید پایین و خلاص می¬شود.

نابسامانی بازارهای قدیمی شهر
اصفهان-امروز-ملاحسن اسکندری: 70 سال است در بازارچه دردشت مغازه دارم. پدرم هم 60 سال اینجا بوده و آقاجانم هم اینجا کار می­کرده و سه پشت (نسل) اینجا بوده­ایم. مغازه ما اول بقالی بود و بعد میوه­ فروشی و حالا طباخی شده است. یکی دو روز دیگر هم طاق­هایش می­آید پایین و خلاص می­شود.

قبلاً محله دردشت خیلی شلوغ و محله اعیان­نشین اصفهان بود. بمباران که شد، همه رفتند و اینجا بایگانی شد و از بین رفت. این طاق­ها را هم درست کردند، اما دیگر فایده ندارد، چون کسی نیست که بیاید و برود. بعد از بمباران، دو سه ماه درِ بازارچه بسته بود و کسی نمی­آمد و برود. بعد هم که خیابان ابن­سینا راه افتاد، پدر بازارچه درآمد و دیگر خلاص شد! مردم قبلاً از مسجد جمعه (مسجد جامع) می‌آمدند و از اینجا رد می­شدند و اینجا، راه مسیر بود. حاج­اکبر حمامی هم بود که در حمام تاریخی دردشت می­رفت. پول حمام هم نزدیک سال 35، سی شاهی بود و این خدابیامرز می­گفت «نجس نروید بازار، مفتکی (به‌رایگان) بیایید بروید حمام. سی شاهی هم نمی­خواهد بدهید.» این حمام 300 سالی هست که توی بازارچه است و تا انقلاب هم بود. بعد از انقلاب هم دیگر خلاص شد و نیامدند و حمام هم پکید. حالا دیگر این حمام کار نمی­کند و هرچند وقت یک‌بار، دو سه نفر می­آیند می­روند تویش که آن را ببینند. آن روزها که دردشت رونق داشت، همه مغازه­ها تک­فروش و همه کارگرها، کارگر روز بودند. همه شغلی هم بود. شش تا نانوایی داشت و پنج تا قصابی، شش تا قنادی، پنج تا سبزی فروش، چهار تا آشپز و سه تا کله پز. شیره پز، عطاری، سقط فروشی و بقالی هم داشت. همه این مغازه ها خراب شد و همه این کاسب ها مردند و خلاص شدند و رفتند. بیشتر مغازه های دردشت، خوراکی فروش بودند، اما کار «کِردی» (کار یدی) هم داشتند که کار می­کردند، می­بردند بازار بفروشند، مثل جوراب­بافی و خیاطی. قنادی­های بازارچه دردشت، شیرینی­های آن عهد را می­فروختند. حالا یک نفر دیگر از آن­ها مانده که گز درست می­کند. آن روزها مسجدهای دردشت هم دایر بود و مسجد آقانور، صبح و ظهر و شوم (شب) قیامت می­شد. حالا ظهر خیلی که بیایند، 10 تا 15 تا آدم می­آید. سقاخانه­ها هم خیلی­هایشان از کار افتاد. پشت دیوار مغازه ما یک سقاخانه بود. یکی هم قبلاً بود که حالا درش را بسته­اند، آخر بازار هم یکی بود که هنوز هم هست. آن آخر بازار هم دو تا بود که یکی­اش هنوز هست، اما پُری (زیاد) کار نمی­کند. اوضاع اقتصادی بازارچه اصلاً خوب نیست. ما هم شغلمان را چند بار عوض کردیم، چون نمی­شد و نمی­توانستیم. دیگر پیر شده­ایم و قدرتمان نیست کاری بکنیم، برای همین این دکان طباخی را زده­ایم برای نشستن در آن و مغازه را دادیم به شاگردهایمان که آن­ها هم عزا گرفته­اند چه‌کار کنند. بازارچه دردشت از بین رفت و دیگر کاسبی در آن فایده­ای ندارد؛ یعنی هر جا خیابان افتاد، بازارچه از بین رفت. هر جا می­خواهد باشد. بیدآباد، بازارچه به آن معظمی داشت، خیابان عبدالرزاق که افتاد، از کار افتاد. دروازه ناژ هم از کار افتاد و همین‌طور حمام قاضی.

محله دردشت تاجرنشین بود و به‌جای خیابان ابن­سینا، سرتاسر خانه بود که همه آن­ها خراب شد و جایش خیابان و دکان ساختند. 60 سال پیش محله دردشت همه­اش کوچه و خانه بود. روضه­ ها هم خیلی عالی بود. تعزیه هم توی ده بود و گاهی توی کامسرا (کاروانسرا) هم تعزیه داشتند. پشت مغازه ما و پایین بازارچه هم کامسرا بود. از راه­های دور و بیابان هم یوشن (نوعی خار) بار حیوان می کردند و می‌آوردند اینجا می‌سوزاندند. همه خانه­ها هم یک‌بار آن را می­خریدند برای غذا پختن و این کارها. آن موقع گازی در کار نبود و برق هم نبود. هر خانه هم یک مطبخ داشت و توی هر خانه، نزدیک 10 نفر زندگی می­کردند. آقا بود با چهارتا پسرش و دو سه تا دامادش، همه این­ها توی یک‌خانه بودند و غذاهایشان را لا ‏خُل (داخل خاکستر) می­ پختند. هرکدام یک کماجدان می­گذاشتند و رویش چیز می­پختند و آتش­ها را می­کشیدند سرش. شب غذا می­پخت و آن را پخش می­کردند می­خوردند. حالا که گاز هست، می­گذارند رویش و یک­خرده که داغ شد، این‌رو آن رو می­کنند و می­خورند. غذاهای حالا هم خوب نیست. آن روز غذاها خیلی خوشمزه و خوش­طعم بود. خیلی اهالی محله دردشت، بازاری بودند و خانه­هایشان در این محله بود. یِزا (یک تعدادی) تاجر بودند و یِزا کاسب بودند. بمباران که شد، این­ها هم رفتند دروازه شیراز و عسکریه و دشتستان، زمین و باغ خریدند و دیگر نیامدند. محله دردشت آن روزها خیلی رونق داشت و نمی­شد توی آن راه ‌رفت، از بس شلوغ بود. می­رفتند، می­آمدند، می­ خریدند، می­ فروختند. چارسو مقصود هم برو و بیا داشت. همه­شان بستند. بیدآباد، چارسو علیقلی آقا، همه بازارها متروکه شده و به آن، همه این ماشین­ها و سوپرها راه افتاد. کار دنیا تا بوده همین بوده است.

[/spoiler][spoiler][/spoiler]
ارسال نظر

اخرین اخبار
پربیننده‌ترین اخبار