حکایت رنگ باختگی کافه‌های هنری اصفهان

در سال‌های دهه 40 و 50، کافه پولونیا، پاتوق هنرمندان اصفهانی بود، اما در این سال‌هایی که کافه رفتن در اصفهان رایج شده، پاتوقی جدی برای اهالی هنر این شهر نمی‌توان سراغ گرفت. پرسش اینجاست که آیا کافه‌های هنری اصفهان تاثیرگذار هستند؟

الهام باطنی/اصفهان امروز: کافه نادری ،کافه‌ای که اغلب پای ثابت فیلم‌هایی است که در دهه 40 و 50 می‌گذرد. کافه‌ای که با نام روشنفکرانی چون صادق هدایت گره خورده و وجهی روشنفکرانه به کافه‌نشینی آن سال‌ها می‌بخشد. کافه نادری این روزها در گوشه‌ای از خیابان جمهوری تهران خاک می‌خورد و دیگر افراد زیادی برای وقت گذراندن به آن نمی‌روند. حالا دیگر کافه‌های لوکس خیابان‌های به اصطلاح بالاشهر در بورس‏اند، بلند بالا بودن منوی کافه و کلاس آن است که بهانه‌ای می‌شود برای رفتن به فضاهایی که بیشتر کافی‌شاپ است تا کافه. با همه این‌ها هنوز هم کافه‌هایی می‌توان یافت که مثل کافه نادری جایی برای بحث‌های روشنفکرانه هستند، گیرم بدون تاثیر بحث‌های کافه‌های دهه 40 و 50.
اصفهان گرچه به اندازه تهران، کافه‌های موثری چون کافه نادری نداشته، اما در سال‌هایی که مجتبی مینوی و بزرگ علوی در کافه نادری باهم درباره مسائل هنری و فلسفی و سیاسی بحث می‌کردند، بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری، ابوالحسن نجفی، محمود نیکبخت و رضا فرخ‌فال و دیگر چهره‏های حلقه اصفهان هم به کافه پولونیا در دیواره شرقی عمارت هشت‌بهشت در خیابان چهارباغ می‌رفتند که کافه کلاسیک نویسندگان دهه 50 اصفهان بود و روشنفکرهای آن روز اصفهان مرتب به آن رفت و آمد داشتند. علی خدایی، داستان‌نویس اصفهانی هم در آن سال‌ها یکی دو باری به این کافه رفته، گرچه از همه این نویسندگان کم‌سن‌وسال‌تر بوده است.
او از تریا ناتالی هم می‌گوید: «در سال‌های پیش از انقلاب در حوالی پاساژ کازرونی خیابان چهارباغ اصفهان بوده است. در این کافه موسیقی‌هایی که از نوارکاست در این کافه پخش می‌شد، گوش می‌کردند. کافه پارس هم در آن سال‌ها در همان حوالی بود و هوادارانی داشت.»
برای خدایی کافه رفتن، وجهی هنری دارد و معتقد است بسیاری از داستان‌های امروز ایرانی در کافه می‌گذرد و قهوه‌خوری حتی در ادارات بخش خصوصی و دولتی هم رایج شده است. وی می‏گوید: «خوردن قهوه و کافه رفتن در دهه 60 مرسوم نبود و از دهه 70 دوباره تا حدودی رایج شد. در آن زمان، روشنفکران اصفهان به تریای هتل کوثر و هتل عباسی می‌رفتند. خدایی تعریف می‌کند که کیک هتل شاه عباس خوب نبود، اما درعوض در هتل کوروش، کیک آقا رضا بهاری شهرت داشت.»
به گفته خدایی در اواخر دهه 60 کم‌کم کافه رفتن به شکل جدید در آن طرف زاینده‏رود مد می‌شود. کافه‌هایی که آن روزها تریا نامیده می‌شد و مدتی بعد قهوه و نسکافه و پس از آن میلک‌شیک سرو کردند. با گذشت زمان، کم‌کم ذائقه ایرانی هم به کافه‌ها اضافه شد و دم‌نوش‌های سنتی ایران هم در منوی کافه‌ها قرار گرفتند.
این سیر تکاملی ادامه یافت و حالا دیگر در روزهای تعطیل، بعضی از کافه‌ها، صبحانه هم سرو می‌کنند. خدایی می‌گوید: «حالا دیگر کافه‌های اصفهان برای وجهه پیدا کردن و متفاوت بودن به کتاب‌خوانی و شعرخوانی و پخش موسیقی رو آورده‌اند. از نظر او، حالا دور کافه رفتن جوان‌هاست و همین می‌شود که آن‌ها با تفکر پویای خود، کافه را مطابق میل خودشان شکل می‌دهند.
او به بخش کوچکی از فرهنگ کافه‏نشینی اشاره کرده و به نظرش افراد زیادی می‌توانند برای معرفی فضاهای کافه‌های اصفهان و گفتگوی باز درباره شکل دیگری از تفرج در شهر صحبت کنند، به‌عنوان فضاهایی برای گذران وقت، تفرج و استراحت که از عنصر هنر هم برخوردار هستند.
اوستا رکن‌آبادی که در سال‌های پایانی دهه 80، عصرنشینی‏های فراوان در کافه‌های هنری اصفهان را تجربه کرده، معتقد است: «کافه و کافه‌نشینی فرهنگ می‌خواهد، اما منظور از فرهنگ، شناختن اسم‌های عجیب و غریب داخل منوی کافه‌ها نیست یا شناختن کافه‌های مختلف شهر و این که کدام یک میلک‌شیک بهتری دارد. ظاهر بینی که ناشی از یک فضای جهان‏شمول در روزگار امروزی است که مصرف‌گرایی و فرهنگ مبتذل ناشی از سرمایه‏داری، همه جای دنیا و تمام شئونات زندگی مردمان چهارگوشه جهان را تحت تاثیر قرار داده است.
او ادعایش را این طور توضیح می‌دهد: «روزگاری کافه‌ها، جایی برای بحث درباره کتاب و فرهنگ بود و فضایی برای شنیدن موسیقی خوب و تبادل نظر و اصلاح خود به‌مثابه عضوی از جامعه. آن روزها رابطه کافه‌چی و مهمان هم با صمیمیت و فهم مشترک همراه بود، حالا اما بیشتر به رابطه بین شخص و عابربانک شبیه شده است.»
رکن‌آبادی می‌گوید: «از روزهایی که در اصفهان بودم، کافه‌هایی را به خاطر دارم که بر مبنای فرهنگ و رابطه متقابل کافه‌چی و مهمان بنا شده بود. کافه‌هایی که طعم تلخ قهوه‌شان با شیرینی موسیقی و کتاب و فیلم گره خورده بود. شیرینیِ رفاقت‌هایی که در آن کافه‌ها پا گرفتند، هنوز هم خاطرم را تسلی می‌بخشد، اما افسوس که یک‏به‏یک، بسته شدند و ما ماندیم و کافه‌هایی با عکس جیمی هندریکس که بحث فلسفی و هنری در آن‌ها به قاعده نانوشته
قدغن است.»
رکن‌آبادی این روزها در اصفهان نیست و از کافه‌هایش سراغ ندارد، اما هنوز تک‌بیتی را به یاد کافه‌های دیروز با تصور اصفهان امروز زیر لب زمزمه می‌کند: «پاتوق روزهای رفته/ کافه درهم شکسته/ که هنوز از بوی قهوه‌ش/ یه خیابونه که مسته.»
صفا پیرشیری، عکاس اما برخلاف رکن‌آبادی که حالا دیگر از کافه‌های اصفهان خبر ندارد و علی خدایی که در سال‌های دهه 40 و 50 به کافه‌های اصفهان می‌رفته و کافه‌های امروز را پاتوق جوان‌ترها می‌داند، مشتری کافه‌های هنری امروز اصفهان است. این هنرمند عکاس معتقد است اتفاق‌هایی که در کافه‌ها می‌افتد، دونفره یا چندنفره و در برخی موارد تک‌نفره است.
او می‏گوید: «زمانی که در کافه با یکی از دوستان عکاس نشسته بودم و درباره مسائل عکاسی باهم صحبت می‌کردیم، در مورد کتاب‌های جدید، عکاسان نسل امروز و حتی عکس‌های نو. اتفاق‌هایی که در خلال این بحث‌ها می‌افتاد باعث پیشرفت من و طرف مقابلم می‌شد.»
این مباحث در زمینه موضوع صحبت‌های آن‌ها رد و بدل می‌شد که مقدار زیادی از آن به خاطر شناخت دوجانبه، اطلاعات جدیدی بود. از نظر پیرشیری، این خاصیت کافه‌هاست که مکانی است برای مباحثه و تعامل و گفتگوهای جدید. او می‏گوید: «گاهی در کافه‌ها، قاب‌هایی بسته می‌شود که خودش عکسی خیره‌کننده است. فضای کافه‌ها برای هنرمندان، یک فضای ارتقایی است و باعث پیشرفت فکری آن‌ها می‌شود.»
البته او توضیح می‌دهد که کافه‌ها باهم تفاوت زیادی دارند و کافه‌هایی که در آن تشویق به مباحثه هنری می‌شود، منظورِ او است، نه کافه‌هایی که صرفا برای قرارهای عاشقانه استفاده می‌شوند. از نظر پیرشیری، در اصفهان فضای کافه‌های جدید دارد به سمت پرورش هنرمند و دست‏کم آدم‏های هنردوست حرکت می‌کند که این جای
امیدواری است.
وقتی نیچه گریست،‌ دیوان خواجه عبدالله انصاری، داستان‌های کوتاه همینگوی، زبان بدن بازیگر و سینما به روایت هیچکاک. این‌ها کتاب‌هایی است که روی میز کافه‏ روی هم چیده شده، جایی زیر پوستر جک نیکلسون که کمی آن طرف‌تر از عکس صورتک‌های خنده و گریه قرار گرفته‌اند که نمادی از هنر تئاتر هستند. دختر و پسری که به کافه آمده‌اند اما کتاب‌ها را به گوشه میز می‌رانند و بدون نگاهی به پوسترها صحبت‏های خارج از کافه را از سر می‏گیرند. هنوز آشنایی‏ها و همراهی‏های جامعه جوان، جایی امن‏تر و ساده‏تر از کافه‏ها ندارد، و از این رو صبغه هنری کافه‏های شهر عمدتا زیر سایه این عملکرد قابل ذکر، چندان بروز و ظهوری ندارد. براستی چند درصد از کافه‌های اصفهان هنوز جایی برای بحث‌های هنری است؟
ارسال نظر