وقتی فیلسوفان سفر می‌کنند

همیشه سفر را دوست داشته؛ اما چندان فرصت آن پیش نیامده که سفر کند. حالا چند وقتی است که زیاد به آن فکر می‌کند. چند روز پیش که دیدمش مشغول بستن چمدان بود تا به سفری چندروزه برود. همسفرش یکی از دوستان اهل سفر است. 

وقتی فیلسوفان سفر می‌کنند

همیشه سفر را دوست داشته؛ اما چندان فرصت آن پیش نیامده که سفر کند. حالا چند وقتی است که زیاد به آن فکر می‌کند. چند روز پیش که دیدمش مشغول بستن چمدان بود تا به سفری چندروزه برود. همسفرش یکی از دوستان اهل سفر است.
کتاب «معنای سفر» امیلی توماس ترجمه سحر مرعشی را که نشر گمان چاپ کرده کنار چمدان می‌بینم. کتاب را برمی‌دارد و می‌گوید که کتاب خوبی است و خواندن آن رغبتش به سفر را بیشتر کرده است.
این کتاب نگاهی فلسفی به سفر دارد و بیش از همه از تأثیری که سفر بر فیلسوفان گذاشته، حرف می‌زند. به گفته توماس، تأمل فلسفی درباره سفر می‌تواند تجارب ما از آن را بالا ببرد.
فرانسیس بیکن نخستین فیلسوفی است که نویسنده درباره تأثیر سفر بر او می‌گوید. او نشان می‌دهد که چگونه سفر بخش مرکزی پروژه بیکن برای اصلاح علوم بود. بیکن دیگران را متقاعد کرد که افزایش دانش مستلزم حضور در جهان است. این امر الهام‌بخش بنیان‌گذاران انجمن سلطنتی بریتانیا بود. این اظهارات همچنین بر کسانی چون چارلز داروین نیز تأثیر گذاشت. به گفته نویسنده، این سفرها به افزایش محبوبیت ادبیات سفر انجامید. توماس، تأثیر این ادبیات را بر جان لاک نیز بررسی می‌کند، از جمله افکار او درباره حکومت، ایده‌های ذاتی و حتی غیرقابل‌درک بودن ذات راستین. توماس همچنین از رنه دکارت و سفر‌هایش حرف می‌زند که به نظر او منجر به تردیدهایی شد که پروژه فکری‌اش را شکل داد.
کتاب را ورق می‌زند و می‌گوید اگر به سفر بیشتر از جنبه سرگرمی و لذت‌بخشی آن نگاه می‌کنی این کتاب را بخوان. صفحه‌ای را باز می‌کند و می‌خواند: می‌گفتند قطار سواری تا فئربَنکس تجربه‌ای شکوهمند است؛ راست هم می‌گفتند. واگن‌ها تلق‌وتلوق‌کنان در جنگل‌های شکرپوش پیش می‌راندند و از کنار دریاچه‌های خال‌خال از گوزن می‌گذشتند. یک سرِ ریل می‌رفت تا هاریکِین گولچ، پلی که ارتفاعِ قوسش نود متر از زمین بالاتر بود. از پنجره به بیرون خم شدم، کلاه‌پشمی‌ام را تا روی گوش‌هایم پایین کشیدم و چشم دوختم به دنیای تک‌فامِ صخره‌ها و افراهای قد کشیده زیر پاهایم.
این قطار سواری به‌رغم همه‌ زیبایی‌اش برای اکثر مسافرها عادی و آشنا بود؛ یا می‌رفتند به فک‌وفامیلشان در واسیلا سر بزنند، یا مسیر هرروزه‌ کارشان به تالکیتنا بود، یا برای خرید بیرون‌آمده بودند. من از معدود کسانی بودم که راه به قلمروِ ناشناخته‌ها می‌سپردم و به سرزمینِ قطبیِ ترامپ سفر می‌کردم. آنچه برای یکی غریب است برای دیگری نیست. مسیرِ همه‌مان یکی بود؛ اما هرکدام راهیِ سفرهای متفاوتی بودیم.

ارسال نظر