گاهِ شادی گاهِ خشم
نمیشود همیشه شادبود و نقش آدمهای خوشحال را برای دیگران بازی کرد. آدمها مجموعهای از احساسات مختلف هستند که در شرایط گوناگون احساس یا احساسات خاص آن را بروز میدهند
نمیشود همیشه شادبود و نقش آدمهای خوشحال را برای دیگران بازی کرد. آدمها مجموعهای از احساسات مختلف هستند که در شرایط گوناگون احساس یا احساسات خاص آن را بروز میدهند. کتاب «شاد بودن کافی نیست» مارک منسن درباره موضوع مدیریت و بروز احساسات است. او در این کتاب که نشر میلکان آن را با ترجمه مریم تبرا منتشر کرده به ما یادآوری میکند که اگر احساساتمان بهخوبی با موقعیتی که دچار آن شدهایم وفق داده نشوند، در این صورت نمیتوانند در اتفاقات ناخوشایند زندگی کمکحالمان باشند. اگر در زمانی که باید بترسیم کسل باشیم یا در زمانی که باید از خشم طغیان کنیم، در عوض شاد باشیم، چطور احساسات میتوانند به من کمک کنند که با زندگی کنار بیایم؟ تا زمانی که احساسات خود را نشناسیم، با آنها مواجه نشویم، شیوه صحیح ابرازشان را فرا نگیریم و خود را پشت نقابی ساختگی از شادی و مثبتاندیشی پنهان سازیم، هیچگاه طعم خوشبختی را نخواهیم چشید و در رنج و اندوه باقی میمانیم.
در فهرست بلند این کتاب میخوانیم: شاد بودن کافی نیست/ هفت سؤال عجیبی که به شما کمک میکنند هدف زندگیتان را دریابید/ معنای زندگی یک ساندویچ کالباس است/ ده درسی که از گذراندن دهه سوم زندگیام آموختم/ ده درس زندگی برای عملکرد بهتر در دهه چهارم زندگی/ سی و سه نکتهای که هر کارآفرین مشتاقی باید بداند/ ده نکته جالب در مورد مغز و معنایی که برای شما دارد/ لعنت به احساسات/ آینده وجود/ شصت و دو قدم برای نجاتدادن خود از لحظات سخت زندگی/ آیا به رواندرمانی نیاز دارید؟/ همه چیز در مورد عادت/ شاید نمیدانید عشق چیست/ آیا شما خونآشام احساساتید؟/ بر کمالگرایی خودتان چیره شوید/ زندگی بازی کامپیوتری است و اینها کدهای تقلب آناند/ چطور بالغ شویم؛ راهنمایی برای انسانها/ چرا نمیتوانید به خودتان اعتماد کنید/ از تغییردادن خود دست بردارید/ در آینده توجه ما به طور کامل فروخته میشود/ روشی که دیگران را قضاوت میکنیم همان روشی است که خودمان را قضاوت میکنیم/ سه چیزی که مدرسه به شما آموزش میدهد، بیآنکه متوجه شوید/ پنج موردی که باید در هر مدرسهای آموزش داده شوند/ چگونه بیخیال کسی شوید و به زندگیتان ادامه دهید/
مزیتهای شکاک بودن/ تأملاتی بر افزایش سن/ چگونه سریعتر و با تمرکز بیشتری بخوانیم/ چرا بهترین چیزها در زندگی برعکساند؟/ چطور کسی را نصیحت کنیم بدون اینکه ترحم کنندهای عوضی باشیم/ چگونگی رهایی: آموختن کنارآمدن با فقدان.
در بخشی از کتاب میخوانیم: در ظاهر خیلی ساده و احمقانه به نظر میرسد، اما چیزی که احتمالا درمییابید این است که اگر احساسی را به مدت طولانی در خودتان سرکوب کرده باشید، زمانی که آن احساس را تجربه میکنید، برایتان ناآشنا و غیرقابلتشخیص است.
هدف ما در اینجا یادگیری شناسایی احساس و جداسازی تصمیمات از احساسات است. این همان تفاوت میان «میل» به مشتزدن توی صورت شخص مقابل و انجامدادن این کار است. عملیکردن این کار غیرقابلقبول است. میل به انجام این کار واکنش طبیعی انسان است (البته گاهی). زمانی که احساساتتان را از تصمیماتتان جدا میکنید، اغلب سبب میشوند پیچیدگی و عمق بیشتری از احساساتتان را تجربه کنید. برای مثال ممکن است در مقطعی احساس افسردگی کنید. اما اگر افسردگیتان را تفکیک و بادقت بیشتری آن را بررسی کنید، ممکن است متوجه شوید از علت چیزی که باعث افسردگیتان شده است عصبانی هم هستید. حالا داریم به نتایجی میرسیم. بهجای اینکه آدم احمق افسردهای باشید که روی کاناپه افتاده و در برابر این حقیقت که زندگی بیمعناست سر تسلیم فرود آورده است ـ اوه، راستی اصلا هدف زندگی چیست؟ ـ آن خشم میتواند انگیزهای باشد برای انجام کاری دررابطهبا موقعیتی که در آن هستید تا از زندگی پا پس نکشید، بلکه درگیر آن شوید.
انسانی که احساساتش را بهخوبی تنظیم کرده دقیقا همین است. مسئله شاد بودن و داشتن حبابی از احساس رضایمندی در تمام اوقات نیست. منظور شناسایی لایههای احساسات موجود در وجودتان و استفاده از آنها در راههای مفید است. خشم میتواند به عمل تبدیل شود. ناراحتی میتواند به پذیرش ختم شود. گناه میتواند به تغییر منتهی شود و هیجان میتواند باعث انگیزه شود. زندگی به معنای کنترل احساساتمان نیست. این کار غیرممکن است. چه بخواهیم چه نخواهیم، احساسات میآیند و میروند. زندگی هدایت احساسات است. هر احساسی مهارت خاص خودش را میطلبد، مثل یادگیری مبارزه با نانچیکو و چوب و شمشیر سامورایی که مهارتهای متفاوتی در حوزه مبارزهاند. هدایت احساساتتان به سمت اقدامی مؤثر نیازمند مهارت خاص خودش است که باید ازطریق تجارب زندگی تمرین شود تا به درجه استادی برسید.