هنر گوی بافیِ نوشآباد در خطر فراموشی
تاریخ و تمدن ایرانی با هنر و صنایع دستی گره خورده است و ایرانیان در هر زمان، هنر و صنعتی را بنا به نیاز خود خلق کردهاند، اما امروز به مرور در هجوم تکنیک و تکنولوژی این هنرها به فراموشی سپرده شده است.
استاد علیاکبر بنایی فرزند مرحوم استاد رحیم علی معمار است که سالهای نخستین جوانی را همراه با پدر و عموها و عموزادههای خود به معماری پرداخته است، اما از این شغل دل خوشی نداشت و با فوت پدر به شرکت ریسندگی و بافندگی کاشان رفت و در آنجا مشغول به کار شد.
به گزارش ایسنا، تنها هنرمند گوی بافی اظهار کرد: مهارت و علاقه من به گونهای بود که باعث اعتماد موسیوی آلمانی شده بود و با آنکه سواد رسمی نداشتم، اما ۲۲ دستگاه عریض و طویل پارچه بافی صنعتی را به من واگذار کرده بود.
علاقه و تعهد به کار بنایی تا آنجا بود که یک بند انگشت او در زیر دستگاه بافندگی قطع شد، ولی دل از محبت مرد چشم آبی بر نداشت و موسیوی آلمان نیز از او دلسرد نشد و بر همین حرفه ماند تا خدمتش بعد از 27 سال در سال 1350 به پایان رسید و امروز استاد علیاکبر، بعد از ۵5 سال، دوباره به دوران جوانی خود برگشته است.
علیاکبر بنایی گفت: نوجوان که بودم با بچهها در ریگزارهای بیرون شهر، با هم بازی میکردیم که از جمله بازیهای ما گوی بازی و مِردی بود و پایه اصلی آن توپ یا همان گوی به زبان محلی بود. بچهها با تکههای لاستیک یا پارچه، توپهایی درست میکردند که پس از چند مرتبه پرتاب کردن، از هم باز میشد و بازی تعطیل میشد تا دوباره آن را درست کنیم.
وی افزود: گاهی وقتها توپها که خراب میشد بچهها از بازی منصرف میشدند به همین دلیل بود که وقتی مادرم جوراب و کلاه میبافت، خیلی کنجکاو بودم که روش گرد بافتن آن را یاد بگیرم و با این روش بتوانم یک توپ همیشگی بسازم و سرانجام هم موفق شدم.
این هنرمند گوی بافی گفت: پارچههای ضایعاتی را شبیه توپ میپیچم و به وسیله نخ و چله آن را به ۸ یا ۱۶ قاچ تقسیم میکنم و بعد با کاموا یا رنگ قالی، فاصله بین قاچها را با سوزن لحافدوز به هم میدوزم و در نتیجه هم توپ رنگی بود و هم با پرتاب، خراب نمیشد.
بعد از ورود علیاکبر بنایی به کارخانه، گرفتاریها آنقدر زیاد بود که از گوی بافی دست کشید تا اینکه ۲۷ سال خدمت در شرکت ریسندگی و بافندگی به پایان رسید و روزهایش را به بیکاری میگذارند.
وی تصریح کرد: روزهای بازنشستگی در شهر کوچکی مثل نوشآباد تنوع خاصی ندارد، روزها برای نماز صبح بیدار میشوم، بعد از آنکه سماور را روشن کردم به نانوایی میروم و بعد از صبحانه در صبح اول وقت، به تهیه نیازهای روزانه و هم صحبتی با دوستان میگذرانم.
این هنرمند گوی بافی که نمیتواند روزهای تکراری بازنشستگی را تحمل کند به دوران کودکی خود برمیگردد و با نخ و پارچههای ضایعاتی شروع میکند به بافتن گوی و آنها را به بچهها هدیه میکند و دلخوش به خندههای آنها میشود.
فرزندان استاد علیاکبر بنایی، هم اهل هنر هستند. محمد، فرهنگی بازنشسته است که دستی بر هنر نقاشی دارد. قاسم و حسین هم عکاسی میکنند و احمد هم که نقاش و خطاط است، چند سالی است که در کتابخانه عمومی نوشآباد مشغول آموزش هنر است.
علیاکبر بنایی ادامه داد: سه پسر اولم که حوصله گوی بافی ندارند اما احمد و خواهرش روزها پیش دستم مینشینند تا یاد بگیرند، ولی یاد گرفتن هم خیلی ساده نیست. و با حرکت چشمانش، به گوی بافی احمد اشاره میکند و میخندد.
احمد بنایی- فرزند این هنرمند گوی بافی، گفت: گوی بافی سخت نیست، اما گره انداختن بر روی پارچهها هم کار سادهای نیست. در عصر تکنولوژی هنر واژه غریبی است و نمیتوان به عنوان کسب و کار به آن دل بست. دوخت و بافت هر گوی حدود ۳۶ ساعت وقت نیاز دارد، ولی مشتری حاضر نیست ۲۰ هزار تومان برای آن بپردازد.
او که هشت سال دفاع مقدس در جبهه مشغول تصویربرداری و نقاشی بوده است، ادامه داد: هنرهای دستی باید به عنوان صنایع دستی مورد حمایت دولت قرار بگیرد. اگر معتقد به کار فرهنگی هستیم باید برای ترویج خوبیها از هنر کمک بگیریم.
این هنرمند پیشکسوت افزود: هنر ساخت گوی را کسی نمیدانست، ولی الآن یک شرکت تجاری با اجرای طرح "یک توپ یک لبخند" به دنبال معرفی این هنر در قالب هدیههای فرهنگی در سراسر کشور است.
احمد بنایی گفت: استفاده از مواد اولیه ارزان، ایجاد مراکز عرضه صنایعدستی و مهیا کردن زمینههای صادرات از مهمترین مؤلفههایی است که تحقق آنها میتواند صنایعدستی ایرانی را در دنیا اشاعه دهد و مسئولان میراث فرهنگی باید به سراغ هنرمندان به ویژه در مناطق دور دست بروند، آنها را شناسایی کرده و هنرشان را معرفی و حفظ کنند.
صنایع دستی از جمله هنرهای به جا مانده از تاریخ کهن مردم این مرز و بوم است، ولی برخی از این هنرها مانند گوی بافی با گذشت زمان به دلیل عدم توجه کافی در حال منسوخ شدن و فراموشی هستند. بنابراین باید هنر گوی بافی را در فهرست میراث ملی ثبت کرد پیش از آنکه این میراث تمدنی، به فراموشی سپرده شود.