برای دمی آرامش بزن مطرب

قدم‌زنان زیر برگ‌ریزان پاییز به این فکر می‌کنم که پاییز امسال چقدر با پاییز پارسال فرق دارد. پارسال هم با بیماری کرونا و داستان تورم و گرانی پاییز دشواری بود؛ اما چه می‌دانستیم که پاییز سخت‌تری در پیش است.

برای دمی آرامش  بزن مطرب

قدم‌زنان زیر برگ‌ریزان پاییز به این فکر می‌کنم که پاییز امسال چقدر با پاییز پارسال فرق دارد. پارسال هم با بیماری کرونا و داستان تورم و گرانی پاییز دشواری بود؛ اما چه می‌دانستیم که پاییز سخت‌تری در پیش است. کرونا هرچند هنوز هست؛ اما دیگر مثل چند سالی که اوج داشت، آزاردهنده نیست. گرانی و فقر بیشتر شده و زندگی ما مردمان معمولی بسیار سخت می‌گذرد، اما ماجراهای تلخ تازه‌ای هم به روزگار ناخوش ما اضافه شده تا پاییز امسال سخت برایمان پیچیده و عجیب‌وغریب پیش رود! آن‌قدر که بعضی وقت‌ها از شدت حوادث، قوه تحلیل و تفسیرمان کم می‌آورد و نمی‌توانیم هضم کنیم این‌همه رویداد نامیمون را. رشته افکارم با صدای موسیقی شادی که می‌شنوم پاره می‌شود. به دنبال صدا می‌گردم. در کوچه آن‌سوی مادی خشک، چند نفر را می‌بینم که ایستاده‌اند و به ته کوچه بلندی نگاه می‌کنند که مردی جوان در آن دف می‌زند و آهنگی که از ضبط‌صوت پخش می‌شود ساززدن او را همراهی می‌کند. پیرمرد تکیده‌ای هم که گونی کهنه‌ای بر دوش دارد در حال رقصیدن در حال و هوای خود است. چندنفری دورشان جمع شده‌اند. کمی می‌ایستم و نگاه می‌کنم. با خودم می‌گویم که موسیقی عجب قدرتی دارد، چقدر زود حالت را عوض می‌کند و از ناخوشی برای لحظاتی هم که شده به خوشی می‌کشاند. راهم را می‌گیرم و می‌روم. ناگهان فکر «مرشد علی زنگنه» با نقالی‌هایش به ذهنم می‌آید. نزدیک به 40 سال در زورخانه‌های شهر ضرب می‌گرفت و نقالی می‌کرد. چند سالی است که فوت کرده. یاد آن روزی می‌افتم که زیر بازارچه علی‌قلی آقا در برنامه هفته گردشگری ضرب گرفته بود و کلی تماشاگر دور خود جمع کرده بود. صدای بلند و محکم او زیر بازارچه می‌پیچید و قصه‌های شاهنامه را نقالی می‌کرد. خوب یادم هست که می‌گفت: «باید به فرهنگ نقالی، شاهنامه‌خوانی، ورزش باستانی، موسیقی اصیل و هرآنچه که از آباء و اجدادمان به ما رسیده توجه شود. باید برای این هنرها تبلیغ کرد تا مردم بیایند و ببینند که پدرانشان چه فرهنگی و چه ساخت‌و‌سازی داشته‌اند، رفت‌و‌آمد و نشست و برخاستشان چطور بوده، همراه همه این‌ها نَقل محبت و صفا بوده که دارد از بین می‌رود.»مرد جوان و پیرمرد به ساز و رقصشان مشغول‌اند و رهگذران شاید؛ مانند من، دمی با این نوای سرزنده در این غروب غم‌زده پاییز از فکر و خیال بیرون می‌آیند و با خود زمزمه می‌کنند که همیشه روزگار این‌طور نمی‌ماند و خوشی هم دیریازود سراغ ما می‌آید. زیر برگ‌ریزان پاییزی از کوچه بیرون می‌زنم و نوای موسیقی را هنوز می‌شنوم.

ارسال نظر