قدر قصه را نمی‌دانیم

کلاس یازدهم است، به دورۀ ما می‌شود سوم دبیرستان. از ۱۰ سالگی عضو کانون پرورش فکری نوجوانان اصفهان شده و دو سال است که به صورت حرفه‌ای قصه می‌گوید.

کلاس یازدهم است، به دورۀ ما می‌شود سوم دبیرستان. از ۱۰ سالگی عضو کانون پرورش فکری نوجوانان اصفهان شده و دو سال است که به صورت حرفه‌ای قصه می‌گوید.

آنقدر به بیان خود مسلط است که گاهی سن و سالش به کلی فراموش می‌شود. ماهانا آقاداوود، به تازگی در بیستمین جشنوارۀ بین المللی قصه گویی کشور به عنوان نوجوان برگزیدۀ قصه‌گو معرفی شده و حالا در گفتگو با ایمنا از قصۀ زندگی خود می‌گوید.

شرح گفت و شنود با این نوجوان پراستعداد را از نظر می‌گذرانید:

چه کسی به تو گفت که می‌توانی قصه‌گوی خوبی باشی؟

از چهارم دبستان عضو کانون پرورش فکری هستم. اگر چه مربیان کانون هیچوقت پیگیری هیچ حرفه‌ای را به بچه‌ها تحمیل نمی‌کنند، اما با سوق دادن آن ها به انجام کارهای خلاقانه و کشف استعداد هر فرد او را در جهت درست راهنمایی می‌کنند، بنابراین نقش کانون را در کشف این استعداد صد در صدی می‌دانم. من ابتدا به عنوان مجری در برنامه‌هایی که کانون برای اعضا برگزار می‌کرد حضور داشتم و کم کم در کنار مربیان قصه‌گو، قصه‌گویی را یاد گرفتم.

از چه زمانی شروع به شرکت در جشنواره‌ها کردی؟

نخستین بار سال ۱۳۹۲ بود که در جشنوارۀ رضوی قصه‌گویی شرکت کردم، اما به مرحلۀ بین‌الملل راه پیدا نکردم. سال ۱۳۹۵ در نوزدهمین جشنوارۀ بین المللی قصه گویی که بخش نوجوان را برای نخستین بار به بخش های خود اضافه کرده بود با قصۀ "به دنبال بخت" آقای شاملو شرکت کردم و خوشبختانه برگزیده شدم. امسال نیز با قصۀ "استاد محمد پینه دوز" نوشتۀ شراره وظیفه شناس به این جشنواره راه پیدا کردم و به عنوان نوجوان برگزیدۀ قصه‌گو معرفی شدم.

در قصه‌ها تغییری هم ایجاد می‌کنی؟

بله، در جشنواره‌ها اجازه داریم که با هر سابقه‌ای در قصه‌ها تغییر ایجاد کنیم و اصطلاحا آن را مال خودمان کنیم! من هم در قصۀ "استاد محمد پینه دوز" تغییراتی ایجاد کردم، نام آن را "هر چی خدا بخواد همون می‌شه" گذاشتم، شخصیت جدید به آن اضافه کردم و پایان آن را نیز به عروسی ختم کردم چون دوست داشتم آن داستان با شادی تمام شود.

بعد از کسب دو موفقیت از این جشنوارۀ مهم، منتظر نیستی که از صدا و سیما و رادیو سراغت بیایند و از تو دعوت به همکاری کنند؟

صد در صد دوست دارم و برایم یک رویاست، اما اگر نیایند و خودم هم نتوانم بروم قصه‌گویی را کنار نمی‌گذارم. فکرهای دیگری دارم. مثلا به عنوان مربی در کانون برای دوستان خودم و اعضا قصه می‌گویم یا مرکز تخصصی قصه گویی را زیر نظر کانون ایجاد می‌کنم و همۀ مربیان قصه‌گو و کسانی که به این حرفه علاقه دارند را آنجا جمع می‌کنم، قصه می‌گویم و قصه‌گویی را یاد می‌دهم.

واکنش هم‌سن و سالانت به قصه‌گویی تو چیست؟

برخی می‌گویند مگر چه کار خاصی انجام می‌دهی؟ از روی یک قصه خواندن که هنر نمی‌خواهد و این رشته را تحویل نمی‌گیرند! اما عده‌ای هم واقعا نمی‌دانند که قصه‌گویی دقیقا چیست و من همه را به حساب این ناآشنایی می‌گذارم. آدم‌ها تا بعضی چیزها را لمس و تجربه نکنند شناخت درستی از آن ندارند. برای خود من هم تا قبل از آمدن به کانون، قصه‌گویی خیلی ملموس نبود. اگر چه شعبه های سیار کانون هم فعال است، اما می دانم که همه نمی‌توانند عضو کانون باشند، پس همین لالایی و قصۀ قبل از خوابی که مادران می‌خوانند، شاهنامه و حافظی که خواندن آن جزئی از فرهنگ ما بوده و دیگر به آن شکل نیست می‌تواند فرهنگ قصه‌گویی را به کودکان بیاموزد.

قصه‌گویی در زندگی تو چه تاثیری داشته؟

ما برای قصه‌گویی تمرین نوشتن می‌کنیم، زبان بدن را یاد می‌گیریم و همین که بتوانیم به زبان خودمان احساسمان را به گونه‌ای بیان کنیم که دیگران آن را به خوبی درک کنند حسن بزرگی است. در جشنواره‌های قصه گویی‌ نیز با افرادی از شهرها و کشورهای مختلف آشنا می‌شویم که هر کدام فرهنگ‌ها و گویش‌های مختلفی دارند، این اتفاق در اجتماعی شدن من به عنوان یک نوجوان بسیار موثر است، ضمن اینکه خواندن یک کتاب بسیار می‌تواند در تغییر زندگی انسان موثر باشد، روحیۀ خود من بعد از قصه‌گو شدن بسیار عوض شده است، وقتی می‌بینم که بعد از گفتن یک قصه، بچه‌ها چه زود پیام آن را دریافت و رعایت می‌کنند می‌فهمم که قصه گفتن ابزار تربیتی خوبی است.


در مدرسه هم از این ابزار مهم تربیتی استفاده می‌شود؟

نه آنگونه که باید، برای معلمان دبستان دوره‌هایی را تدارک دیده‌اند که در آن آموزش از طریق قصه گفتن تعلیم داده می‌شود، اما معتقدم که معلمان دبیرستان و استادان دانشگاه هم باید این دوره را طی کنند. مسئولان ما باید به تاثیر قصه در آموزش اعتقاد قلبی پیدا کنند. با قصه می‌توان بچه‌ها را درست تربیت کرد و یک جامعۀ سالم تشکیل داد، بنابراین مدرسه که خانۀ دوم هر کودک است می‌تواند در این زمینه اثرگذاری فوق العاده‌ای داشته باشد.

اثرگذارترین قصه‌ای که تا به حال خوانده‌ای چیست؟

قصۀ "استاد محمد پینه دوز" یا همان "هر چی خدا بخواد همون می‌شه". در تک تک مراحلی که این قصه را به مرحلۀ استانی، منطقه‌ای و بین المللی می‌فرستادم به این نکته اعتقاد قلبی داشتم که همه چیز دست خداست و یک سری کارها از دست آدمیزاد برنمی‌آید.

سرگرمی‌های یک نوجوان زیاد است، چقدر از وقتت را به خواندن قصه و کتاب اختصاص می دهی؟

دبستان که بودم تابستان‌ها حدود ۱۰۰ کتاب می‌خواندم، اما در مقاطع بالاتر زمانم کمتر شده و الان حداقل قبل از خواب نیم ساعت تا یک ساعت کتاب می‌خوانم. سفر به دنیای کتاب‌ها برایم خیلی جذاب است و معتقدم که قصه‌ها رنگ و بو دارند و همه را به سمت خودشان جذب می‌کنند.

در ۱۷ سالگی آرزوی تو چیست؟

دوست دارم عدالت برقرار باشد و همه بتوانند امکاناتی که من داشته‌ام را داشته باشند و استعدادشان شناسایی و شکوفا شود. چون می‌شنوم مربیان قصه‌گویی که به مناطق محروم اعزام می‌شوند می‌گویند این بچه‌ها آنقدر با دیدن ما و شنیدن قصه‌های کوچکمان ذوق می‌کنند که انگار تا به حال قصه نشنیده‌اند. من آرزو می‌کنم خوشحالی بزرگ هیچ بچه ای شنیدن یک قصۀ کوچک نباشد.

از مسئولان چه انتظاری داری؟

خواهش می‌کنم محیطی را فراهم کنند که همۀ نوجوان‌ها و نه فقط نوجوانان برگزیده بتوانند در آن حضور داشته باشند، چون می‌بینم که سهمیه‌ها محدود است و برای اعزام به جشنواره‌ها فقط افرادی که در دوره‌های قبل برگزیده شده‌اند، شانس راهیابی دارند، در حالی که استعدادها بسیار زیاد است. جشنوارۀ استانی قصه‌گویی ظرفیت محدودی دارد و فقط پنج نفر در آن با هم رقابت می‌کنند که این خوب نیست. امیدوارم بودجۀ بیشتری صرف کارهای فرهنگی شود و هیچ فرد با استعدادی به خاطر محدودیت مالی از موفقیت محروم نشود.

به رشتۀ دانشگاهی‌ات فکر کرده‌ای؟

همیشه به روانشناسی و حقوق فکر می‌کردم اما از وقتی قصه‌گویی را شروع کرده‌ام نمایشنامه نویسی و تئاتر و این رشته‌ها در ذهنم چرخ می خورد، در نهایت "هر چی خدا بخواد همون می‌شه!"

ارسال نظر