عبرت‌ها بسیارند و عبرت گیران اندک

در دل فلات مرکزی ایران، میان دشتی خشک اما پرامید، زاینده‌رود روزی می‌خروشید و زندگی می‌آورد. نه فقط در اصفهان بلکه از سرچشمه‌اش زردکوه بختیاری تا پایابش تالاب گاوخونی؛ جایی که هزاران پرنده مهاجر هر ساله به آن مهاجرت می‌کردند، آ

عبرت‌ها بسیارند و عبرت گیران اندک

در دل فلات مرکزی ایران، میان دشتی خشک اما پرامید، زاینده‌رود روزی می‌خروشید و زندگی می‌آورد. نه فقط در اصفهان بلکه از سرچشمه‌اش زردکوه بختیاری تا پایابش تالاب گاوخونی؛ جایی که هزاران پرنده مهاجر هر ساله به آن مهاجرت می‌کردند، آبزیانی که در آن زندگی می‌کردند و زمینی که با خروش آب روزگاری زنده بود. اما امروز زاینده‌رود دیگر زنده نیست و گاوخونی نفس نمی‌کشد. دو میراث طبیعی و فرهنگی که به نشانه‌های بحران مدیریت آب در ایران بدل شده‌اند.

زاینده‌رود، این شریان حیاتی اصفهان و تمدن حاشیه‌اش، طی دهه‌های اخیر گرفتار سیاست‌های ناپایدار آبی و توسعه‌گرایی بی‌رویه شده است. برداشت‌های بی‌رویه در بالادست، انتقال آب به استان‌های دیگر و تخصیص‌های ناعادلانه، رودخانه را به مسیری بریده‌بریده و مقطعی در روزهای خاص تقلیل داده است. دیگر صدای خروش آب از پل خواجو شنیده نمی‌شود، دیگر مردمان حاشیه رودخانه از جاری بودنش شاد نمی‌شوند و کودکان و نوجوانان نسل جدید، زاینده‌رود را بیشتر در عکس‌های قدیمی پدربزرگ‌ها دیده‌اند تا واقعیت امروز.

از سوی دیگر، تالاب بین‌المللی گاوخونی که روزگاری با وسعتی نزدیک به ۴۷ هزار هکتار در شرق اصفهان گسترده شده بود، امروز به تکه‌ای سوخته از خاک و نمک تبدیل شده است. بنا به گزارش‌های رسمی، در حال حاضر بیش از ۹۹ درصد این تالاب خشک شده است  و به کانون تولید گردوغبارهای سمی و فلزدار تبدیل کرده است. پدیده‌ای که نه صرفا ناشی از تغییر اقلیم یا خشکسالی طبیعی، بلکه نتیجه مستقیم عدم تخصیص حقابه قانونی و غفلت از وظایف قانونی سازمان‌ها و نهادهای متولی است که به فاجعه زیست‌محیطی تبدیل شده است که تبعاتی بسیار فراتر از یک تالاب خشک دارد. گردوغبار سمی ناشی از نمک‌ها و فلزات سنگین موجود در بستر خشک گاوخونی می‌تواند به‌سادگی در سطح استان اصفهان و حتی استان‌های هم‌جوار پراکنده شود. خطر بروز بیماری‌های تنفسی، ناباروری خاک، و فرسایش اکوسیستم‌ها در کنار افزایش دمای منطقه، از جمله پیامدهای آشکار این بحران‌اند.

پرندگان مهاجری که هر ساله از شمال سیبری یا آسیای میانه به این تالاب می‌آمدند، اکنون مقصدی ندارند. حیات گیاهی منطقه نیز نابود شده است. مردمانی که روزگاری در اطراف تالاب به کشاورزی و دامداری مشغول بودند، اکنون یا مهاجرت کرده‌اند یا در انتظار کمک‌های مالی نشسته‌اند که هرگز نمی‌رسد.

این روزها که فاجعه خشکاندن دریاچه ارومیه مجدد سرزبان افتاده بد نیست به زاینده‌رود و تالاب گاوخونی نیز اشاره کنیم که ازاین‌حیث خواهرخوانده دریاچه ارومیه هستند. دریاچه ارومیه‌ای که در کتاب جغرافیای پایه دهم در استرالیا، خشک‌شدنش را به‌عنوان نمونه‌ای از شکست حفاظت از تالاب‌ها و ذخایر آبی جهان به دانش‌آموزان آموزش می‌دهند و در آینده‌ای نه‌چندان دور، خشک‌شدن زاینده‌رود و گاوخونی نیز مانند دریاچه ارومیه در کتاب‌های درسی مدارس کشورهای دیگر به‌عنوان نمونه‌های عبرت‌آموز از مدیریت نادرست منابع آب تدریس خواهد شد تا نسل‌های آینده در کلاس‌های جغرافیای خود بیاموزند که چگونه توسعه بی‌برنامه و سیاست‌های کوته‌بینانه، می‌تواند یک رودخانه زنده و یک تالاب پرشکوه را به بیابانی مرده تبدیل کند.

هنوز فرصتی برای بازگشت هست همان‌طور که دریاچه ارومیه را می‌توان نجات داد، احیای زاینده‌رود و گاوخونی نیز ممکن است؛ تنها با تخصیص واقعی حقابه محیط‌زیستی، توقف پروژه‌های مخرب، اصلاح الگوی کشت و نگاهی بلندمدت به منافع همه استان‌های حوزه آبی زاینده‌رود.

اگر نمی‌خواهیم که نام زاینده‌رود و گاوخونی تنها در کتاب‌های درسی خارجی‌ها به‌عنوان نمونه عبرت‌آموز تدریس شود باید حقابه محیط‌زیست را در اولویت قرار داد و از همین حالا به فکر آینده بود. هرچند عبرت‌ها بسیارند، و عبرت‌گیران اندک...

 

ارسال نظر

اخرین اخبار
پربیننده‌ترین اخبار