سرنوشت مبهم دو غواص جانباخته در خلیج فارس
دو پسرخالهای که برای تکمیل دوره غواصیشان به جزیره قشم رفتند. این آخرین امتحان آنها بود و بعد از آن مدرک بینالمللی دو ستاره را دریافت میکردند. مثل همیشه با هیجان و تسلط کامل وارد دریا شدند اما زمانی که همگروهیهای این دو پسرخاله از آب بیرون آمدند، بهنام و سینا را ندیدند. آنها در اعماق دریا جا ماندند و خلیج فارس هر دو را با خود برد.
«میخواهم بروم و دل به خلیج فارس بدهم.» این آخرین جمله بهنام بود که در پیج اینستاگرامش نوشت. امدادگر هلال احمری که به همراه پسرخالهاش به آبهای خلیج فارس رفت و هرگز بازنگشت. دو پسرخالهای که برای تکمیل دوره غواصیشان به جزیره قشم رفتند. این آخرین امتحان آنها بود و بعد از آن مدرک بینالمللی دو ستاره را دریافت میکردند. مثل همیشه با هیجان و تسلط کامل وارد دریا شدند اما زمانی که همگروهیهای این دو پسرخاله از آب بیرون آمدند، بهنام و سینا را ندیدند. آنها در اعماق دریا جا ماندند و خلیج فارس هر دو را با خود برد. سه روز تمام به دنبالشان همه جا را گشتند تا این که صبح روز شنبه جسد این دو غواص حرفهای را پیدا کردند. دو غواصی که برای آتشنشان شدن تمام تلاش خود را کردند. دو پسرخالهای که عاشق نجات بودند و بعد از این که عضو جمعیت هلال احمر شدند، تصمیم گرفتند آتشنشانی را هم تجربه کنند. آن قدر عشق به کارشان داشتند که حاضر بودند جانشان را کف دستشان بگذارند تا بتوانند فقط یک نفر از مردم کشورشان را از حادثه نجات دهند اما در دنیای خودشان که در اعماق دریاها بود، غرق شدند و برای همیشه خانوادههایشان را تنها
گذاشتند. خانوادههایی که میگویند این بیسابقهترین حادثه در دنیای غواصی است.
بیسابقهترین حادثه در کل تاریخ غواصی دنیا
برادر سینا ابراهیمی در حالی که هنوز مرگ برادرش را باور ندارد، درباره جزییات حادثه به «شهروند» میگوید: «سینا ٢٨سال داشت و هنوز ازدواج نکرده بود. تمام عشق و زندگیاش کارش بود. نجات را دوست داشت. برای همین حدود ١٠سال پیش عضو جمعیت هلالاحمر مبارکه اصفهان شد. هر بار که سر صحنه حادثهای میرفت و کسی را نجات میداد با هیجان آن را برایمان تعریف میکرد. هر بار به ماموریت میرفت حالش خوب بود و با هیجان میرفت. به همه کمک میکرد. هر کس را میدید که احتیاج به کمک دارد، هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد. زبانزد خاص و عام بود. مهربانیاش بینظیر بود و همه حتی کسبه محل هم او را دوست داشتند. برای همین هم عضو جمعیت هلال احمر شد. بعد از آن هم تصمیم گرفت که آتشنشان شود. غواصی را هم به شدت دوست داشت. مدتی برای آموزش به آتشنشانی رفت و آموزشهای لازم را دید. برای استخدام دوره غواصیاش را هم تکمیل کرد. برادرم کاملا در این کار حرفهای بود. دریا و شنا را دوست داشت. چهار سال تمام دورهها را گذراند. برادرم حتی تا عمق ٢٠متری هم میتوانست بدون اکسیژن وارد آب شود. آن روز یعنی ١٤ اردیبهشتماه، سینا و پسرخالهام بهنام، برای
گرفتن تاییدیه مدرک بینالمللی دو ستارهشان به جزیره قشم رفتند. تمام تجهیزاتشان سالم و تکمیل بود. هیچ مشکلی هم وجود نداشت. بهنام و سینا در کارشان حرفهای بودند و بارها در اعماق زیاد به آب رفته بودند. ولی آن روز وقتی همگروههایشان که ٥ یا نفر بودند از آب خارج شدند بهنام و سینا را ندیدند. آنها هم در آب همراهشان بودند ولی هنگام خروج از آب ناپدید شدند. هنوز نمیدانیم دلیل این حادثه چیست. در کل باور نکردنی است. هنوز هم شوکهایم. این حادثه در کل تاریخ غواصی دنیا بیسابقه بوده است. فقط منتظر نظریه پزشکی قانونی هستیم تا بدانیم چرا سینا و بهنام دچار چنین حادثهای شدند.»
برادرم عاشق نجات بود
«یک ساعت پیش از رفتن به داخل آب، در پیج اینستاگرامش نوشت: میخواهم بروم و دل به خلیجفارس بدهم. واقعا هم رفت و برای همیشه دل به خلیجفارس داد و آنجا شد خانه ابدیاش.» اینها را شهرام، برادر بهنام فروغی در حالی که به شدت اشک میریزد، میگوید. این پسر جوان که تازه چند ساعتی است متوجه پیدا شدن جسد برادرش شده، در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» میگوید: «برادرم ٣٧ساله بود. در دانشکده هلال احمر اصفهان درس خوانده بود و فوق دیپلم داشت. یک دختر ٥ ساله به نام پارمیس دارد. بهنام به شدت جسور و شجاع بود. خودش را به سیمرغ تشبیه میکرد. میگفت هر جا حادثه یا آتش باشد من هم مثل سیمرغ آنجا هستم. برای همین هم همراه سینا وارد جمعیت هلالاحمر شد. همیشه میگفت من اگر امدادگر هلالاحمر نشوم، دیگر هیچ کاری انجام نمیدهم. انرژی انجام هیچ کار دیگری به جز کمک و نجات را نداشت. همیشه میگفت باید در دل حادثههای مختلف بروم و کمک کنم. بعد از آن هم تصمیم گرفت آتشنشان شود. عاشق دریا و آب هم بود. برای همین دورههای غواصی را گذراند که بتواند مدرک بین المللیاش را بگیرد و راحتتر وارد آتشنشانی شود. همیشه میگفت دنیای ما با دنیای شما کاملا
متفاوت است. دنیای ما زیر آب و در اعماق دریاست. میگفت من فقط در آنجا آرامش دارم و واقعا زندگی میکنم. همه ما هم با دیدن خوشحالی او ذوق میکردیم. حتی همسر و فرزندش هم با کار بهنام مخالف نبودند و از پیشرفت او لذت میبردند. پارمیس وقتی بهنام را در لباس آتشنشانی و هلال احمر میدید به شدت ذوق میکرد و هیجانزده میشد. هنوز هم باورمان نمیشود که به این راحتی بهنام را از دست داده باشیم. ماندهایم به پارمیس چه بگوییم. او عاشق پدرش بود و به بهنام افتخار میکرد. حالا در این سن کم باید با جای خالیاش زندگی کند. ما چهار برادر و یک خواهر بودیم. حالا بهنام از میان ما رفته و نمیدانیم باید از این به بعد چطور به زندگیمان ادامه دهیم.»
منبع: روزنامه شهروند