یاد باد عصر نجیب جبههها
پسینگاه در هوای داغ جنوب، در امتداد خط سرخ افق، در چشمه خونپالای شفق جبههها، همیشه میتوانستی صفای خرمن دل را با جوانههای نورس امید و خیال نشاء کنی، امید به شهود و میل به شهادت!
در هنگامه مصاف، در اثنای ضرباهنگ جبههها، در آنجا که رویش گلواژههای سُرخ شیدایی، رَسام جلوت و جلای خدارنگی و دلباختگی رادمردان ایراننواز بود، در آنجا که اکسیر مستانه برآمده از بوی تُند باروت گلولهها و شمیم دلارای لالهها، آدم را هوایی می کرد، در آنجا که در زیر تاق شبهای رازمندش و بارش رنگین کمان گلولههایش، گستره زمین، تنپوشی از الوان سبز و سرخ گدازان به تن می کرد، در آنجا که هر لحظهاش نعره جگرآسای مرگ عزیزی بندابند وجودت را می گسست و عذاب حُزن جدایی رحیلی رفیق در ژرفنای جگرت جز میزد و بیم مفارقت روحی نجیبب از جسمی مجیب، دلِ زارت را میفسُرد، لااقل دلِ آدم همیشه به چیزی خوش بود که عزیزش میداشت.
آن روزها در آن وادی وانفسا، دلِ آدم همیشه به باوری خوش بود که به کشانده شدن پایش به آنجا، به آن مسلخ خون و بلا، به آن لحظههای دلگزا، به آن مرزبندی باریک بقا و فنا، معنایی خاص میبخشید و زهراب خوف نیستیاش را به شهدی گوارا مبدل می ساخت و سهمش از شوکران وداع با زندگی، را بسان انگبینی دلاسا به کام تشنهاش میتراوید.
آن روزها، در گرماگرم وادی حماسهها، دستِکم دلِ آدم به این خوش بود که تو هم سهمی شاید تنها به اندازه یک قطره از خروش دریایی سرخ در راه صیانت از تربتی اهورایی داری و بهای پشیزانه نیستیات، بقای هستی ابدی مام میهنی است که روزی فاخرانه در دامن پاکش روییدهای و روزگاری در گهواره پرمُهرش غنودهای و اینک در هنگامه درازی دست پلشت خدنگ سفلگان نحس به حریم قُدسی سعدش، در هیبت سربازی بیمقدار یا فرزندی قلمدار، میخواهی با تمام وجودت، پاکبازانه بندابند تنت را فدایش کنی تا همچنان علیالابد، تاج سروریش و صولت مدنیتش بر بلندای تارک بشریت بدرخشد.
آن روزها در آوردگاه داغ حماسهها، در رزمگاه شور و شرف و شعور، در خلال رشد و رویش فرهنگِ جنگ، در میان قافلهسالاران میهن فراز، خیلیها به هوای سیرالی لله، دلِ کمالجوی خود را به جذبه مخملین خیال میسپردند تا در سفری ابدی با سخاوتِ جان عزیزشان، دیار بیمثال و سرای لایزال بیابند و ساغر عطشناک وجودشان را از باده جوشان خونِ شهادتشان بیاکنند و در چشم برهم زدنی، صراط رحمت رحمانیه به رحمت رحیمیه را بپیمایند تا سرانجام در پرده حرم ابدیت معبود، آرام گیرند.
و صدالبته، خیلیها هم به نیت صیانت از خاک عزیزتر از جانشان، خود را به رزمگاه میرساندند تا با سد سدید سیلاب قطره قطره قطره سخاوت خونشان و سودای جانشان، تربت پاکزاد سرزمین اهوراییشان را از لوث وجود حرامیان بزدایند.
فیالواقع فلسفه نگاه همه اینان، با هر نیتی، در انجام این رسالت دینی یا میهنی، چنان ستُرگ بود که به هیچ شُبهه انانیتی یا شائبه فضیلتی آلوده نبود و همه یکدل و یکصدا میآمدند تا به بهای فنای خود، ضامن بقای مام میهنشان شوند که شدند.
وای که آن روزها برغم نزول آتش خصم بلا، چه حس دلارایی از همرنگی و صفا در میان همسنگران غریبِ آشنا، بازآمده از جای جای ایران زمین موج می زد و هر نوآمدهای به صحنه را شیفته سینهچاک آن آدمها، آن سنگرها و آن لحظههای وانفسای همگرا میکرد.
شبانگاهان در زیر انوار نقره فام مهتاب جنوب، در اشارت آذرخش فرومیرنده سرنوشت دلاوران میهن، در وزش نسیم عطر خوشگوار بچههای همرنگ خاک جبههها، در ترنم ریتمیک دور و نزدیک غریو انفجارها، در انوار فروزان منورها در تاریکنای دلِ شبهای آوردگاه، در نشئگی و سرمستی شنیدن آیات روحانگیز الهی از دلِ تنگ سنگرها، در مستی کیف بیمنتهای فوز لقای شهیدان راه میهن، حس خوب تعلق به وطنی خوب، با هموطنانی پاکباز، با مردانیمرد و رزمآورانی مُبرا از هر حرص و ولع دنیوی، در وجود آدم سرشته میشد.
در جولانگاه گلولهها و آتشها و آوارها و ترکشها و رقص مرگرنگ گاز خردلها و سیانورها و در زمانه معماری بناهای رشادت و شهادت با خشتِ جانِ جوانانی سلحشور با ملاط خون و خاک این سرزمین نجیب، وای که چه حسِ خوبی بود که تو هم در دوران عمرت، این بخت را داشتهای که بهعنوان خسی کوچک در سیلان این دریای بزرگ حماسی باشی و بعدها، از شانس نفس کشیدنت در عطر هوای آن روزها و آن صحنهها و در کنار آن اَبَرمردهای ایرانساز، فاخرانه، بر خود ببالی.
حیف شد که چه زود آن روزهای گرچه سراسر جانگزا و خونبار اما بغایت باصفا و دلاسا گذشت، روزهایی که یک دنیا خاطره خوب در جانمایه تاریخ مردمان این سرزمینِ همیشه جاوید را به یادگار گذاشت.
اگر هنوز رایت رسالت سُرخِ دفاع از دین و مُلک و شرف و شعور در این سرزمین نامی و بلندآوازه در اهتزاز است، مرهون همان فرهنگ اصیلی است که طلایه داران عصر نجیب جبهه از خود به یادگار گذاشتند، فرهنگ فنای خویش در ازای بقای دیگران، رجحان شعور بر شعار، گذشت، ایثار، دشمنسوزی و حماسهسازی و مقاومت تا سر حد مرگ در راه اعتلای نام ملک و ملت.
امروز در قفای فرونشستن آن طوفان های هرای و خانمانسوز و پایان جولان بلای خصم در آن روزهای نفسگیر،۳۰ سال است که شاهد طلوع رنگین کمان خوشفام آرامشی هستیم که رادمردان عصر شرف و شهادت به بهای هبه جان دُردانهاشان نصیب ما کرده اند.
آن روزها بازار متاع بهترین فروشندگان عالم بغایت گرم بود و سوداپیشگان عشق، تحفه دردانه"جان" را بی هیچ چشمداشتی در طبق اخلاص گذاشتند و آن را نه به"بهانه" که به"بها" و نه به "آز" که به "راز" و نه به هر "خریدار" که به "کردگار" فروختند.
در آن روزهای سخت آزمون، شاهبوی ارغوان وجود بهترین فرزندان میهن در معارج بوستان محبوب، دسته دسته هنرمندانه گلچین شد تا امروز مشام ها از نعمت بقای مام میهن، سرمست و آکنده باشد.
در داغاداغ روزهای سرخ حماسه، دلشدگان، رهکوره کمال را به مدد رقص شعلههای نار جان در راه سیر جمال یار پیمودند تا با شوری سترگ ، شعوری شگرف ، بهایی بزرگ که همانا صیانت از خاک و میهن بود را بدست آورند.
آنان، بی هیچ منتی و مبرا از هر انانتی و گریزان از هر منفعی و بیگانه با هر رانت و نعمتی، زنگار فتنه نفس را با صیقل فطانت کوثر شستند و حساب بانکی زمینی خود را صفر کردند تا به موجودی نجومی آسمان برسند و سزاوارانه رهرو سلک خوشگوار فرش در نیل به گستره کرانه ناپیدای عرش باشند.
در فلق غلیظ خون فام جبههها، قافله بهشتیان با پیشانی بندهای سبز و سرخ، با عزمی دلاسا، با رموزی روحفزا و رزمی خصم سوز و با تیزابه لامع صارم خود، نقاب شوم متجاوزان را دریدند و پیروزمندانه بر قلل رفیع فجر رسیدند.
آنجا که حماسی ترین رزمها و زیباترین بزمها در تماشاگه پهندشت آوردگاهها اکران می گشت، بالاخره با کوچ سینه سُرخان مهاجر به سرای جلد ربوبی، ایران، این آشیانه زادبوم همیشه آشنای تاریخ، رها از رد پای خصم، همچنان استوار و سرفراز برقرار و استوار ماند.
تنها خدا میداند که در وصف آن پایمردی های مردان بیادعا و آن لحظات پرشکوه، چقدر حرف برای گفتن، دلواژه برای نوشتن و حس شورانگیز ایمانی برای سُرایش حماسه فرزندان این ملت سرافراز میتوان سرود.
این روزها که یادآور ایام نجیب جبهههاست، قلب میلیونها ایرانی به یاد همه آن رادمردانی میتپد که اینک یا در سلک قافله شهیدان، رُخ در نقاب خاک مطهرشان غنودهاند یا بعنوان جانبازان حماسهساز، صبورانه در گوشه آسایشگاهها یا خانههایشان، بقیه عمر جانگزای آمیخته با جسم رنجورشان را میگذرانند یا در شمار خیل رزمندگان بیادعای مبرا از کمترین توقع و بریده از هرچه آز و رانت و زد و بند، در حال خدمت صادقانه به ملک و ملتاند و یا بهعنوان جاوید الاثران گمنام در گوشهای از دل خاک میادین بینام و نشان رزمگاه های آن روزها، خفتهاند.
بواقع همه آن آذرخشیان، روزی، دلاورانه پای به عرصههای شرف و شهادت گذاشتند تا مبادا خناسان و اجنبیان بخواهند نگاه چپ به سرزمین اهوراییشان بکنند.
فرزندان بیباک پرورش یافته در مدرسه رشادت و شهادت سرزمین مادری با مُرکب خون خود، شعر غنودن ابدی این سرزمین را در دامن ابدیت، به ودیعت نهادند تا یکبار دیگر وزن وزین کشورشان را بر حسب شماره نفسهای کهنترین سرزمین دنیا به ثبوت برسانند و صفحه تاریخ، تمدن و فرهنگ تربت پارسا را با سخاوت خون بیدریغ خود صیقلی دوباره بخشند و غزل جلال و شوکتش را در آیینه نگاه همه ابنای بشر به رخ بکشند.
این سرزمین نظرکرده، هرچند در درازنای تاریخ هیچگاه از گزند تطاول پلیدان و حریصان زمانه در امان نبوده و مواهب گنجینههای نهفته در تربت قدسیاش، همواره طمع حرامیان را برانگیخته، اما راست این است که در بزنگاه همه پیشامدهای ناگوار، مِهر کرانه ناپیدای مادریش، در جای جای این پیکره پاکنهاد ریشه دوانیده که آخرین و شورانگیزترینش، نوشتن رادنامه خرمشهری است که بهای سنگین حفظ نامش در سجل سرزمین مادری، امضای سرخ هزاران نهال گلگون کفن پرورش یافته در پای سند شرفخانهاش بود، همان شیران یلی که به بهای پاکبازی جانانهاشان در بیشه رزم ، روی ایران و ایرانی را برای همیشه در عالم سفید کردند.
بنازم به جنم و شرف و غیرت آن شهسواران که برغم طمع خام آزمندان و اهریمنان، در طول همه آن سالهای سخت تجاوز و دفاع، تا پای جان با اهواء و امیال سادیسمی نسناسان بعثی جنگیدند تا ایران از کران تا کرانش همچنان بوی خوب ایرانی بدهد و سرود صلابت دماوندش،راست قامتی زاگرسش، داغی کویر تفته لوتش، سرسبزی رخسار شمالش، گرمجوشی خوی جنوبش، همدلی ناگسستنی خزر و خلیج همیشه فارسش، شکوه معماری تخت جمشیدش، هیبت هنر بیتای بیستونش، رنگاب فیروزهای نصف جهانش، شمیم گلاب کاشانش، روح حماسی حکیم توسش، بوی شورانگیز فرهنگ اجداد پارسیاش و ... همچنان در کالبد این سرزمین خلد آشیان، جاودان بماند.
روئینتنان خلف رستم، در جای جای این سرزمین از جمله رادمردان دوران دفاع مقدس، با همت و غیرت والای خود ثابت کردند که نگین خوشتراش وجود عزیز مام میهنشان را در انگشتر جانشان، چنان پروانهوار پاس میدارند تا مبادا از گزند نیشتر آزمندی بیازارد، از بیم نگاه چپ اهریمنی بلرزد، یا از نیشتر مسموم خبیثی بهراسد.
یادشان گرامی