گذری بر سریال در حال پخش «بوم و بانو»
بد نیست از این نقطه بحث را آغاز کنیم که حضورهای اخیر سعید سلطانی در پشت دوربین مجموعههای تلویزیونی، فارغ از کیفیت ساختههای اخیر این مجموعهساز باسابقه، یک احساس نوستالژیک آمیخته به رنگوبوی آداب و مناسبات سنتی را به مخاطبان تلویزیونی بهویژه بینندگان سنوسالدارتر هدیه کرده است.
سلطانی 66ساله، پاییز سال گذشته سومین فصل از مجموعه دنبالهدار «ستایش» را روانه آنتن شبکه سوم سیما کرد؛ فصل سومی که مانند دو فصل پیشین ایرادهای ساختاری بسیاری به آن وارد بود و با هر درجهای از ارفاق و اغماض هم نمیشد نمره قبولی برایش در نظر گرفت؛ اما سریال به همان اندازه، در برآوردهکردن نیازهای مخاطبان خسته از سلطه بیامان تکنولوژی و روابط مدرن و دور از فرهنگ اصیل شرقی، موفق بود و بههرحال نمیتوان این موفقیت را نادیده گرفت.
اما سلطانی که پس از چند سال دوری از عرصه سریالسازی، ظاهرا دوباره تلویزیون به او روی خوش نشان داده است، امسال یک دستمایه تاریخی-عاشقانه را برای ساخت یک مجموعه جدید در دست گرفت. شعله شریعتی نویسنده این مجموعه است؛ چهرهای که پیشازاین بارها نام او را در مقام نویسنده بسیاری از آثار نمایشی دیدهایم که سریالهای «خط قرمز» به کارگردانی قاسم جعفری، «بیگانهای میان ما» با هدایت احمد امینی و «لبه تاریکی» ساخته دیگر سعید سلطانی از شناختهشدهترین آنها به شمار میآیند.
این را که مجموعهساز باتجربه تلویزیون یک بنمایه تاریخی-عاشقانه را برای آخرین ساختهاش برگزیده، میتوان از دو جنبه نگاه کرد؛ نخست گونه (ژانر) سریال است، گونهای که همیشه یکی از گونههای جذاب و مورد پسند عامه مخاطبان تلویزیونی است و تقریبا در تمام موارد آثاری که در این گونه و قالب نمایشی ساخته شده و حداقلها را رعایت کرده باشند، مورد استقبال مخاطبان قرار گرفتهاند؛
بهویژه اینکه در سیاستهای مجموعهسازی سیما، برنامهریزی مشخص و مدونی برای پرداختن به آثار متعلق به این ژانر به چشم نمیآید و همین مؤلفه مهم، دل بسیاری از بینندگان خسته از توفان سریالهای طنز، ملودرامها و حتی آثار اجتماعی را به تماشای این قبیل سریالها راغب میکند؛
بینندگانی که چندین سال است شاهد یک اثر مقبول متعلق به این گونه در تلویزیون ملی کشورشان نبودهاند و پس از سریال «مدار صفر درجه» ساخته حسن فتحی، اثر تأملبرانگیز دیگری در این حوزه ندیدهاند (و حتی شاید اصلا اثری در این قالب روی آنتن نرفته باشد).
بدیهی است که مجموعهای با مختصات «بوم و بانو» انگیزه فراوانی برای تماشا و پیگیری در آنها ایجاد میکند؛ اما وجه دیگر قضیه در اینجاست که شبکه نمایش خانگی با سریال سه فصلی «شهرزاد» که اتفاقا درخشانترین ساخته خود حسن فتحی کوچکرده از تلویزیون است، تا اندازه زیادی توقع مخاطبان از اینگونه آثار را بالا برده است و از این به بعد کار سریالسازان تلویزیونی برای کسب رضایت و گرفتن نمره قبولی از بینندگانی که تماشاگر آن اثر کمنظیر بودهاند، بسیار دشوارتر از قبل به نظر میرسد؛ درست همان موقعیت بغرنجی که سریال «بوم و بانو» و دیگر آثار تلویزیونی که چنین قالبی دارند، به شکلی ناخواسته در میانه آن قرار میگیرند.
آنچه بیشتر از هر نقیصه دیگری با تماشای حتی یکی، دو قسمت از «بوم و بانو» به چشم میآید، ضرباهنگ کُند روایت است که گاهی انرژی مضاعفی را برای پیگیری مستمر و هرشبه آن طلب میکند؛ ایرادی که پیش و بیش از سعید سلطانی باید آن را به شیوه مدیریت مجموعه سیما در عرصه سریالسازی مرتبط دانست که به لزوم توجیه و بهروزسازی یک سریالساز قدیمی تلویزیون نیندیشیده و بر شیوه کارگردانی و تدوین کار نظارت نکرده است تا این مجموعهساز با همان فرمولی که آثاری مانند «پس از باران»، «خانهای در تاریکی» و نظایر آنها را کارگردانی میکرد،
اثر دیگری را در آخرین سال دهه 90 که آخرین سال قرن هم به حساب میآید، جلوی دوربین ببرد. البته گذشته از ریتم عمدتا آزاردهنده سریال، در روایتپردازی کار هم حفرههایی دیده میشود که مابین «بوم و بانو» تا ساختههای حسن فتحی که گل سرسبد تاریخی-عاشقانههای تلویزیون و شبکه نمایش خانگی هستند، فاصله درخورتوجهی میاندازد؛
حفرههایی نظیر تأکید بیش از حد و کسالتآور سریال در فرازهایی از روایت ازجمله سکانسهای تکراری و فاقد ظرفیتهای جدید دراماتیک اداره تأمینات (آگاهی) با نقشآفرینی سرهنگ سپنتا (بهنام تشکر) که گهگاه واقعا تحملناپذیر و فاقد دستاوردهای نمایشی چشمگیری است. نظیر این تکرار مکررات را در بخشهای دیگری مانند مجموعه گپوگفتهای استاد نقاش (مهدی احمدی) و خدمتکارش (علی میلانی) نیز میتوان مشاهده کرد که در ازریتمانداختن کار و کمرغبتی بیننده به دنبالکردن پیوسته آن، نقش چشمگیری دارند.
اما بد نیست به محسنات سریال هم اشارهای داشته باشیم. از اشاره به مستندات تاریخی آن که یکی از بزرگترین برگهای برندهاش به شمار میآید، شروع میکنم. «بوم و بانو» شاخصترین مجموعه تلویزیونی است که در آن به موضوع لورفتن افسران ارتشی متمایل به افکار چپگرایانه پرداخته شده است؛
رویکردی که از منظر کلی و آشناکردن مخاطبان علاقهمند به پسزمینههای سیاسی تاریخ معاصر ارزشمند است؛ ولی سهلانگارانه (یا شاید منتج از ضعف در تطبیق اصل تاریخ با درام مجموعه) به این موضوع توجه نشده که گیرافتادن افسران چپ ارتش موسوم به سازمان افسران حزب توده در دهه 30 خورشیدی و در زمان محمدرضا پهلوی اتفاق افتاده، نه در دوران سلطنت پدرش که دیگر وقایع سریال در آن دوره زمانی میگذرند.
نکته بعدی وامگرفتن نویسنده مجموعه از رمان ارزشمند زندهیاد بزرگ علوی یعنی «چشمهایش» است که ماجرای روابط عاشقانه دختر فرد متنفذ و نزدیک به دستگاه با یک استاد جاافتاده و منزوی نقاشی دقیقا از این رمان خواندنی وام گرفته شده، بدون آنکه حتی در تیتراژ اثر به این قضیه اشاره کوچکی شده باشد. گذشته از این نکته تأسفآور که البته در تاریخ سریالسازی سیما کمیاب نیست؛ اما همین که در نگارش متن مجموعههای نمایشی تلویزیونی از متون قدرتمند ادبی استفاده شود، امیدوارکننده و رضایتبخش است.
حرف واپسین اما نقشآفرینی علی میلانی، بازیگر فوقالعاده عرصه تئاتر است که مزد سالها تلاش و خوردن خاک صحنه و نشستنهای طولانیمدت پشت میکروفون استودیوهای رادیو را با رنگآمیزی درخشان نقش «نعمت» با لیاقت کامل گرفت؛ نقشی که تنها بازیگرانی با استعداد و تجارب ارزشمند این بازیگر دوستداشتنی برخاسته از سالنهای تئاتر شهر فرهنگی قزوین از عهده به سرانجام رساندنش برمیآمدند.