خلیفه سلطانی؛ مَرد کوه و زندگی

عبدالله خلیفه سلطانی، از پیشکسوتان قابل احترام کوهنوردی است و از جمله کسانی که به کوهنوردی مدرن در اصفهان سر و شکل داد. او در دهه 1340 نخستین گروه کوهنوردی اصفهان را تأسیس کرد، همزمان با تأسیس هیئت کوهنوردی که وی از چهره های فعال و همراه آن بود. او که خود میراثی از تاریخ شفاهی شهر است، حال در دهه 80 زندگی‏اش در دفتر گروه کوهنوردی‏اش که بیشتر به یک موزه می‏ماند، در راهنمایی علاقمندان حاضر است.

شیما خزدوز/اصفهان امروز: کوه صفه که در دهه های اخیر به نوعی میعادگاه و نیز دانشگاه علاقمندان پر شمار کوهنوردی در اصفهان به حساب می‏آید، در یک قرن اخیر سرگذشتی پرماجرا داشته، سرگذشتی که شاید بیش از هر کس دیگر، این روزها می‏توان پای صحبت‏های عبدالله خلیفه سلطانی، آن را جویا شد.
خلیفه سلطانی، که با تاریخ معاصر کوهنوردی اصفهان عجین است، شنیدنی‏های بسیاری دارد، از زمانیکه کوه صفه نه یک تفرجگاه عمومی که ملک مطلق مالکانی معدود و البته پاتوق لات‏ها بود.
«سنه‏ی 1318 کوه صفه پاتوق گنده‏لات‏های قدیم بود. بودند البته برخی قهوه‏چی‏ها و نیز یک زن و مرد ارمنی که آنجا به کوهنوردان انگشت‏شمار خدمت
می کردند و چای می‏دادند، اما عموما کوه در قرق لات‏ها بود و بعضا بین‏شان دعواهایی هم رخ می‏داد. عوام مردم جرئت نزدیک شدن به این منطقه را نداشتند. حتی یک زنی بود معروف به مونس علی بلند که یک زن قلدر بود و این جریانات در کل ناامنی زیادی در این منطقه حکم فرما کرده بود. قسمت پایینی آبشار که معروف به خاجیک است یک کافه ای بود که به دست زن وشوهری ارمنی به نام خاجیک اداره می شد که غذا و چای برای فروش به مردم عرضه می کردند. البته 3 دانگ دیگر این قسمت هم به نام دکتر ایزدی بود که در شهر داروخانه داشت و دو روز در هفته برای آبیاری به این منطقه می آمد.»
خلیفه سلطانی، متولد 1310 در محله نو احمدیه در خیابان طالقانی است. وی درباره دوران کودکی‏اش می‏گوید: « در محله طالقانی یک مکتب خانه بود که من از 6 سالگی در آن درس یاد می گرفتم. یک حلبی با یک قلم و دوات داشتیم که هر روز بر روی حلبی درس هایی که ملاحسن به ما می آموخت را می‏نوشتیم و روز بعد آن را می شستیم و دوباره این کار را تکرار می کردیم. چند سالی به مکتب رفتم و بعد تا 6 سالگی در مدرسه ایران در همان محله درس خواندم و بعد مشغول کار کردن در مغازه
اروسی دوزی (کفش) شوهر خواهرم شدم.»
«جوان بودم وعلاقه داشتم که به همراه رفقا به تفریح وگردش یا بیشه ناژوان یا کوه صفه بروم و چون اغلب روزهای تعطیل بیشه شلوغ بود. صفه را ترجیح می دادیم. کم کم دیدیم که به کوه علاقمند هم هستیم اما هیچ چیزی از کوهنوردی و صخره نوردی نمی دانیم. اصلا رشته کوهنوردی هم دراصفهان وجود نداشت که به عنوان ورزش علاقه و روح کنجکاو و عشق به هیجان ما را هدایت کند چرا که کوه کشش و جذابیت خاصی دارد.»
او ادامه می دهد: «حدود سال 45 به اتفاق جمعی از دوستداران کوه به خصوص کوه صفه به دژبانی رفتیم واز اوضاع نا به سامان وناامن این منطقه شکایت کردیم. آن زمان سرهنگ ایزدی، رئیس دژبانی اصفهان بود.»
یک روز در حالی که ما افسرده وغمگین در این منطقه نشسته بودیم، سرهنگ با جذبه و اقتدار به همراه یک گارد دو نفره چنان با شیوه‏ای نظامی و قدرتمندانه وارد صفه شدند که از آن به بعد کم کم الوات چشم ترس شدند. همزمان با این جریان مرشد مهدی که قهوه چی و پهلوان هم بود و سردسته الوات به دست یکی از نوچه هایش کشته شد و گروهش پراکنده شدند.»
«از این رو تا حدودی امنیت براین منطقه حاکم شد اما نه به شکل کامل. یاد دارم یک سفیر فرانسوی به همراه خانواده اش برای گردشگری به ایران آمده بود وچند روزی را در اصفهان ودر دامنه صفه ساکن شده بود. ویک شب الوات در این منطقه برای دختر سفیرمزاحمت ایجاد کردند که در پی آن خبر به دستگاه حکومتی وقت رسید و اشخاص خاطی دستگیر و تیر باران شدند. از آن بعد منطقه کوهستانی صفه به شکل کلی پاکسازی شد.»
«همان ایام دهه 40 استاد هیاس نوشل اتریشی که یک کوهنورد حرفه ای بود به ایران آمد.هر
هفته ای در یک شهر بود. ما تا آن روز فکر می کردیم که شاید کوهنوردی بیشتر به درد جوانتر ها بخورد و از ما که اغلب 30 یا 35 ساله شده بودیم گذشته است، اما با دیدن این کوهنورد 70 ساله اتریشی که با چه قدرت و چابکی از صخره‏های صفه بالا وپایین
می رفت، فضای فکری ما دگرگون شد و این نقطه عطفی در کوهنوردی نوین وحرفه ای اصفهان و شاید حتی ایران شد.» او اضافه می کند: «یک دوره کامل وجامع از اصول فنی. صعود و فرود و طناب کشی و گره زدن و حمل مجروح را زیر نظر استاد اتریشی فرا گرفتیم و تازه طعم شیرین کوهنوردی را چشیدیم، روز آخر هم روی دیواره گل زرد صفه امتحان کوهنوردی برگزار شد.» گروه کوهنوردی کرکس که اولین گروه بود در همین زمان شکل گرفت و البته هیئت کوهنوردی اصفهان دوسال بعد به ریاست خود سرهنگ ایزدی تشکیل شد.
او می‏گوید: «هم دوره ای‏ها هم آقایان
شش بلوکی، میر صفیا، روان‏به، اولیا وآقای رضا رستمیان بودند. سال 48 یک کنگره کوهنوردی با حضور کوهنوردان همه ایران در اصفهان برگزارشد.»
«سرهنگ ایزدی هم در همان سال ها به واسطه نفوذی که در دژبانی داشت امکانات زیادی در اختیار ما قرار می داد. به عنوان مثال یک کامیون ریو اتریشی برای ما تدارک دید که با گروهی 48 نفره برای اولین بار قله کرکس و کلار و در نوبت های دیگر غار کهک و کلهرود در نزدیکی قم را پیمودیم.»
خلیفه سلطانی در رابطه فراز وفرود زندگی
کاری اش می گوید: «من همزمان با فعالیت ورزشی و بعد ازاین که با به وجود آمدن کفش ملی رونق کفاشی مدتی در ایران کم شد با معرفی خود سرهنگ ایزدی در کارخانه بارش وبهریز در دهه 50 مشغول کار شدم. از آن جایی که شخصیت وروحیه‏ام در فضای ورزشی پرورش یافته بود در ابتدای ورود به کارخانه تصور
می کردم با محیطی شبیه همان محیط های ورزشی روبه رو هستم. اما هم نظام مدیریتی کارخانه هم روابط کارگران برایم ناخوشایند بود. یک روز در کارخانه از آب غیر بهداشتی مصرفی که برای کارگران بود انتقاد کردم.همان موقع از کلانتری آمدند ومن را بازجویی کردند به این اتهام که اغتشاشگر هستم!»
وی می‏افزاید: «از این محیط بیرون آمدم و چندین سال در اداره تربیت، کاخ جوانان و سازمان شیر و خورشید (هلال احمر) به فعالیت ورزشی و تربیت ورزشکار ادامه دادم. و بعدها نیز فروشگاه لوازم کوهنوردی و اسکی دایر کردم که به نوعی دفتر گروه کرکس هم هست.»
خلیفه سلطانی، پس از دهه ها تلاش و زندگی در عرصه ورزش معتقد است، تنها راه بهبود شرایط اجتماعی سوق دادن جوان‏ها به ورزش است، ورزش که هم می‏تواند کار، هم تفریح باشد و آموزه‏هایش در دست و پنجه نرم کردن با سختی‏ها، راه جوانان به سوی قله‏های زندگی را هموار می‏کند.»
ارسال نظر