این نام‌های پرنقاب

از اسلاونکا دراکولیچ، نویسنده و روزنامه‌نگار اهل کرواسی کتاب خواندنی «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» را خوانده‌ام. آن را برای دوستم هدیه گرفته‌بودم. وقتی کتاب را باز کردم و صفحه‌ای از آن را خواندم، نتوانستم کنارش بگذارم، خواندم و بعد به او هدیه دادم.

این نام‌های پرنقاب


از اسلاونکا دراکولیچ، نویسنده و روزنامه‌نگار اهل کرواسی کتاب خواندنی «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» را خوانده‌ام. آن را برای دوستم هدیه گرفته‌بودم. وقتی کتاب را باز کردم و صفحه‌ای از آن را خواندم، نتوانستم کنارش بگذارم، خواندم و بعد به او هدیه دادم. در واقع در این گرانی با یک تیر دو نشان زدم؛ هم کتابی خواندم و هم هدیه‌ای دادم. حالا کتاب «کافه اروپا» از این نویسنده را در قفسه کتابفروشی می‌بینم و نمی‌توانم از خیر خریدن آن بگذرم. کتاب از مجموعه کتاب‌های «تجربه و هنر زندگی» نشر گمان است که نازنین دیهیمی آن را ترجمه کرده‌است.
مثل همیشه در ابتدا نوشته پشت جلد را می‌خوانم: «در کشورهای اروپای شرقی تفاوت بین «ما» و «من» بسیار فراتر از تفاوتی صرفاً در دستورزبان است. من همراه این «ما» بزرگ شدم. در مهد کودک، در مدرسه، سرِ کار. با گوش‌دادن به سخنرانی سیاستمدارانی بزرگ شدم که می‌گفتند «رفقا، ما وظیفه داریم…»، و ما رفیق‌ها، همان کارهایی را می‌کردیم که به ما می‌گفتند. فردی که از یک جامعه توتالیتر بیرون می‌آید با «نه» گفتن است که مسئولیت فردی و ابتکار عمل را می‌آموزد و راه با گفتن «من» شروع می‌شود. با اندیشیدن در قالب «من» و عمل کردن در قالب «من» - هم در محیط خصوصی و هم در ملاء عام. «ما» به معنی ترس، تسلیم و سر فرود آوردن است. به معنای جمعیتی ملتهب و یک نفر که برای سرنوشتشان تصمیم می‌گیرد. «من» به عکس، یعنی دادن فرصتی به فردیت و دموکراسی.» دراکولیچ در «کافه اروپا» سعی‌کرده وضعیت مردم شرق اروپا را شرح دهد که گویی هیچ‌گاه نمی‌توانند عضوی از اروپا باشند و در کافه‌های غربی خوش بگذرانند. او به عنوان کسی که هم تجربه زندگی در کشورهای کمونیستی را دارد و هم تجربه زندگی در اروپای غربی و کشورهای آزاد، به شرح تفاوت این دو دنیا می‌پردازد. کتاب 24 فصل دارد: کافه اروپا/ دیوارهای نامرئیِ میان ما/ چرا هرگز به مسکو نرفتم/ در دستشویی خانه زویی/ داشتن یا نداشتن /لبخندی در صوفیه /عارضه سنگر بتونی /پول و راه به دست آوردنش /حراج و دردسرهایش /سرخوردگی من از آلمان /پوشیدن اونیفورم چه اهمیتی دارد؟ /کشتار برنامه‌ریزی‌شده /پادشاهی برای بالکان /خریدن جاروبرقی /یک میهمانی نوستالژیک در گورستان /دندان‌های خراب /تقصیر پدرم /مردمان آن سه مرز /به آرامی خواب یک نوزاد /چه کسی از زن تیتو می‌ترسد؟ /دیدار فراموش‌ناشدنی /هنوز پای در گل مانده‌ایم /بوسنی/ اروپا برای ما چه معنایی دارد؟
در تحلیلی از نام کتاب از کسی که آن را خوانده، می‌خوانم: «در یک جامعه کمونیستی که تقریباً هیچ‌چیز شباهتی به یک جامعه آزاد ندارد و مردم آن همواره خواهان این هستند که شبیه یک جامعه آزاد باشند و یا حداقل برخی از ویژگی‌های زندگی در این جامعه آزاد را تجربه کنند، مردم فقط می‌توانند به شبیه‌سازی روی بیاورند! لذت بودن در یک کافه درجه یک در کشوری آزاد بسیار ناممکن به نظر می‌رسد، بنابراین مردم در همان جامعه کمونیستی خود با عوض کردن اسم کافه‌هایشان این احساس را به خود القا می‌کنند! کافه‌ای که اسم آن شبیه به اروپای غربی باشد بسیار جذاب‌تر از کافه‌ای است که هم در یک جامعه کمونیستی است و هم عنوانی کمونیستی دارد.»
این چند جمله نویسنده هم گویای انتخاب نام «کافه اروپا» برای آن است. «در پراگ، زاگراب، براتیسلاوا یا لیوبلیانا و باقی شهرها و شهرستان‌ها - حتی روستاها -ی اروپای شرقی می‌توانید در مکان‌هایی بخورید، بنوشید، بخوابید، بخرید و سر خودتان را گرم کنید که نام‌های غربی اروپایی و (البته کمتر از آن) نام‌های امریکایی دارند. بن‌ژور، تارگت، فر روزز، لیدی، دی اِند.»
کتاب جملات و بخش‌های خواندنی و درخشان زیادی دارد، از جمله در صفحه 56 آن می‌خوانیم: «زندگی در اروپای شرقی تحت حکومت کمونیست‌ها به ما یاد داده‌بود که خودمان را با آنهایی مقایسه کنیم که ندارتر از ما بودند و نه داراترها؛ با آنهایی که وضع نابسامان‌تری داشتند و نه هرگز با آنهایی که اوضاعشان بسامان‌تر و روبه‌راه‌تر بود. مقایسه خودمان با کسانی که در زندگی از رفاه و آزادی بیشتری برخوردار بودند، خطرناک بود - ممکن بود شروع کنیم به سوال‌کردن، یا شاید حتی طلب‌کردن همان چیزها برای خودمان.»

ارسال نظر