اصفهان گرد _۲۱۵
امید بازگشت
رفتن و تمام شدن با نوعی اندوه همراه است مگر آنکه امید بازگشتی در آن باشد.
رفتن و تمام شدن با نوعی اندوه همراه است مگر آنکه امید بازگشتی در آن باشد. نماز که تمام می شود و نمازگذار باید از مسجد بیرون برود در حالی که خرسند از انجام وظیفه در مسجد بوده است، نوعی حس تمام شدن گفتگو با خداوند و حضور در خانه حضرت دوست، او را ناراحت می کند و حتی شاید سنگین قدم بردارد درست برخلاف ابتدا که او با شتاب آمده است: حی علی الصلاه، حی علی الفلاح و حی علی خیر العمل! نماز تمام می شود، نماز گذار از مسجد بیرون می رود و این روح عبادت و بندگی او را محافظت می کند و او را تشویق می کند تا باردیگر در این منظومه عشق قرار بگیرد. حالا اگر این مسجد، مسجد جامع اصفهان باشد حداقل برای نویسنده بیرون رفتنش سخت و سنگین است مگر به امید بازگشت دوباره. و چقدر این احساس های متضاد که در یک جا جمع می شوند برای ادامه زیست معنوی انسان لازم است. با این حالا تا کنون کمتر از افراد درباره این لحظه وداع و جدایی از مکان ها چیزی خوانده و شنیده ام. فکر می کنم این همه بخشی از همان پازل روایت شهر است که مانند بسیاری از قطعات دیگر سخت پیدا می شود ولی باید برای رسیدن به طرح نهایی، آن را پیدا کرد. از شما خواننده گرامی می پرسم که شما چه احساسی در جدایی و خروج از مکان های مختلف شهر دارید؟ اصلا این مرحله تا کنون در ذهنتان شکل گرفته بودید؟ به آن فکر کرده بودید؟ چقدر آن را در درونتان احساس می کردید؟ آیا دیدار مجدد باعث از بین رفتن این حس شده است و یا آن را قوی تر کرده است؟ شاید نسبت به برخی از مکان ها این احساس را دارید و نسبت به برخی دیگر نه؟ در هنگام خروج چقدر به جزئیات فضا توجه می کنید؟ و یا دیگر برایتان فقط یک کل مهم است که دارد از شما جدا می شود؟ شاید هم شما دارید از او به بیرون پرتاب می شوید؟ پاسخ به این پرسش ها می تواند به شما درباره تک تک نسبت های شما با مکان های مختلف، جهت بدهد و این جهت دادن، امکان روایت کردن را ایجاد کند. تا سمت و سو و حرکت نباشد، روایت شکل نمی گیرد. یک بار دیگر به تصویر این یادداشت که در ساعت 18 و 09 دقیقه روز چهارشنبه 9 آبان 1403 و در مسجد جامع اصفهان تهیه شده است، را با دقت نگاه کنید. کدامیک از مطلب گفته شده در این یادداشت را می توانید در این تصویر ببینید؟