اهمیت عکاسی شهری در ثبت تاریخ مکتوب شهر
روز یک فروردین بود. شهر خلوت بود. یک کار فوری پیش آمد که باید میرفتم بیرون و برمیگشتم. خلوتی شهر، شگفتزدهام کرده بود. مسیر بیستدقیقهای را در کمتر از پنج دقیقه رفتم تا رسیدم به دروازه شیراز یا همان میدان آزادی. شوکه شدم.
اصفهان امروز- سیامک تراکمهزاده:
روز یک فروردین بود. شهر خلوت بود. یک کار فوری پیش آمد که باید میرفتم بیرون و برمیگشتم. خلوتی شهر، شگفتزدهام کرده بود. مسیر بیستدقیقهای را در کمتر از پنج دقیقه رفتم تا رسیدم به دروازه شیراز یا همان میدان آزادی. شوکه شدم. تا چند روز قبل، شکل و شمایل میدان مثل همیشه بود، مثل سالیان قبل، چیزی مثل کارگاه. ولی حالا میدان شده بود، جدولکشی مرتب، چمنکاری شده و دستهدسته کارگران در حال آماده کردن و گلکاری. باور نمیکردم در همین دوروزه، بالاخره بعد از چیزی نزدیک به چهارده سال، میدان دوباره میدان شد، آنهم ظرف دو روز.
حالا داستان از چه قرار است؟ باید کمی برگردم عقبتر. قرار است که خط شماره یک متروی اصفهان از دروازه شیراز بگذرد و اینجا، محل تقاطع خط یک و سه باشد. محل اصلی ایستگاه، دقیقاً زیر میدان است. میدانی که قدیمها، یک مجسمه وسط آن بود و کمکم آن مجسمه به ابتدای اتوبان ذوبآهن انتقال پیدا کرد و بعد هم دیگر خبری از آن ندارم. بعد که حفاری خط مترو شروع شد، این میدان به کارگاه تبدیل شد، کمی به قطرش اضافه شد و بعدتر، کمی بیشتر و همینجور میدان رشد کرد. دیواری دورش کشیدند. آنقدر عمر این دیوارها طولانی شد که تابلوی تبلیغاتی، روی آن نصب شد. بعد تصاویر مدادها که در عین زیبایی، هیچوقت نفهمیدم چه ربطی به آنجا دارند. سپس میدان کمی از حالت دایره خارج شد و بیضی شد. آرامآرام این بیضی میچرخید و طرحهای روی دیوارها عوض میشد. و ما هم به این تغییرات، بیتفاوت بودیم و خیلی تند و سریع عادت میکردیم.
دیگرکسی به یاد نداشت که اندازه اصلی این میدان چقدر بود؟ و چه شکلی بود؟ حالا دمدمهای عید، شهرداری در یک طرح ضربتی، میدان را به شکل نهایی خودش درآورد. چمنکاری در میانه، جدولکاری که ظاهراً مرز نهایی این میدان است و گلکاری و کمی هم فرفرههای بزرگ کاغذی وسط آن، به بهانه عید و نوروز. احتمالاً با الهام از ترانه «بوی عیدی» فرهاد مهراد.
حالا چرا اینهمه داستان بافتم به هم و به قول قدما آسمان ریسمان کردم؟ برای اینکه در تمام این سالها که من مشغول تدریس عکاسی بودم، هنرجویان و نوآموزان عکاسی از نبودن سوژه در آه و فغان بودند. گروههای عکاسی، راه کویر ورزنه و ابیانه را پیش میگرفتند و غافل از تغییرات عظیمی بودند که شهر به خود میدید و هنوز هم میبیند. تصاویری بکر از شهری که در حال رشد و توسعه است. تغییرات ایستگاههای مترو در مسیر شمال به جنوب از پایانه کاوه تا پایانه صفه اما حیرتانگیز بود، بهخصوص زمانی که به مرکز شهر و اطراف بافت تاریخی میرسید. دروازه دولت به ناگهان چنان رنگ عوض کرد که اصلاً نمیشد بهجا بیاوری که اینجا چگونه بوده، میدان انقلاب، هتل پل و دروازه شیراز، بقیه ایستگاهها هم همینطور. هرچند خط دو مترو، کمی بیصداتر و سریعتر انجام شد، ولی خط یک در این سالها، یکی از بهترین مکانها برای عکاسی بود، چه عکاسی از زندگی روزمره مردم و چه عکاسی از مناظر شهری.
هنوز وقت هست. هنوز و هرروز، شهر در حال تغییر است. یک عکس در آرشیوم دارم که بسیار برایم غمانگیز است. تصویر درختانی که در گلدانهای بزرگ در کنار یکی از کارگاههای ایستگاه مترو نگهداری شدهاند. حالا که به این عکس نگاه میکنم، میبینم که نشانه بسیار خوبی بود از درگذر بودن این روزها. شهرداری، این درختان را در گلدانی اینچنینی نگهداری کرده است که در آینده، دوباره به سر جای خودش برگرداند. آیندهای که خیلی دیر نیست، شاید همین روزها. حتی همین امروز صبح دیدم که دارند در وسط میدان آزادی یا همان دروازه شیراز، یک مجسمه نصب میکنند. البته خبری از خود مجسمه نیست. دارند پایههای آن را میگذارند و فونداسیون آن را پیریزی میکنند. عکاسان ما با عکاسی شهری از این دست سوژهها، میتوانند فرهنگ تصویری ما را غنی بخشند و تاریخ مکتوب ما را پی بریزند.
عکاس