کمونیسم رفت اما نرفت

اسلاونکا دراکولیچ کتاب «کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» را در حدود چهار دهه پیش نوشته است؛ اما در دنیای امروز هم ملموس  است. او این کتاب را درباره حکومت‌های کمونیستی اروپای شرقی، کشورهای  مجارستان، لهستان، چکسلواکی، بلغارستان و آلمان شرقی نوشته است

کمونیسم رفت اما نرفت

اسلاونکا دراکولیچ کتاب «کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» را در حدود چهار دهه پیش نوشته است؛ اما در دنیای امروز هم ملموس است. او این کتاب را درباره حکومت‌های کمونیستی اروپای شرقی، کشورهای مجارستان، لهستان، چکسلواکی، بلغارستان و آلمان شرقی نوشته است؛ اما موضوع زنان هم به‌خوبی و باقدرت در آن پرداخته شده است، اصلا این کتاب درباره زنان است؛ سختی‌ها و رنج‌هایی که سیستم کمونیستی به زنان این کشورها وارد کرده است. نویسنده هم کتاب خود را تقدیم می‌کند به همه زنان اروپای شرقی که به سهم خود در رقم‌خوردن تحولات ۱۹۸۹ مشارکت داشتند. این چند جمله به‌خوبی از زبان نویسنده درباره محتوای کتاب می‌گوید: «یادم هست انقلاب‌ها چطور در اروپای شرقی شروع شد. اما در کشورهای کمونیستی آدم را جوری بار می‌آورند که خیال کنی تغییر غیرممکن است و از تغییر بترسی و بدگمان باشی، چون هر تغییری فقط وضع را بدتر کرده. من دست به سفر زدم تا این تغییرات بعد از انقلاب را از نزدیک خصوصا در زندگی زنان در کشورهای مختلف ببینیم. زندگی زنان به‌هیچ‌وجه زندگی هیجان‌انگیزی نیست و در واقع خیلی هم معمولی و ملال‌آور است؛ اما می‌تواند به همان اندازه تحلیل‌های تئوریک سیاسی پایان‌ناپذیر، وضعیت سیاسی یک مملکت را توضیح دهد.»
دراکولیچ برای نوشتن این کتاب بارها در سال ۱۹۹۰ به کشورهای اروپای شرقی سفر می‌کند و پای صحبت زنان این کشورها می‌نشیند، زنانی که می‌گوید بیشترشان را نمی‌شناخت؛ اما در عمق وجودش آنها را درک می‌کرد و می‌دانست که چه سختی‌هایی را تحمل کرده‌اند. «در آشپزخانه این زنان نشستم؛ چون آشپزخانه همیشه گرم‌ترین جای آن آپارتمان‌های یخ‌کرده بود و به داستان زندگی‌شان گوش دادم، با هم آشپزی کردیم، اگر قهوه‌ای در بساطشان بود، با هم خوردیم، از بچه‌ها و مردانشان گفتند، و از اینکه امیدوارند بتوانند یخچال، اجاق خوراک‌پزی، یا اتومبیل تازه‌ای بخرند. با آنها به خرید یا به محل کارشان رفتم، در جلساتشان حاضر شدم، با آنها به خیابان، رستوران، داروخانه، کلیسا، و به آرایشگاه رفتم. با اینکه بعضی از آنها را پیش‌تر اصلا ندیده بودم، احساس می‌کردم طرح کلی زندگی‌هایمان تقریبا عین هم است.»
یکی از تأثیرگذارترین بخش‌های کتاب، بخش «قهوه را که نمی‌شود تنهایی خورد» است که درباره تانیا، روزنامه‌نگار جوانی است که از دوستان نویسنده نیز بوده. او گزارشی در روزنامه محل کارش می‌نویسد و ازآنجاکه گزارش به مذاق حکومت کمونیستی خوش نمی‌آید او از سوی جامعه و همکارانش طرد می‌شود. فشارهای روانی تحت‌تأثیر این ماجرا و ماجراهای شخصی دیگر از زندگی‌اش آن‌قدر عرصه را بر او تنگ می‌کنند که در نهایت خودکشی می‌کند.
مهم‌ترین حرف آگاهی‌بخشی که نویسنده در این کتاب می‌زند این است که شاید کمونیسم از این کشورها رخت بربسته باشد؛ اما این تنها ظاهر ماجراست، وگرنه کمونیسم همچنان در ذهن مردم این کشورها مانده و در رفتار آنها نمود دارد. «ما شاید در برابر کمونیسم دوام آورده باشیم؛ ولی هنوز آن را از سر نگذرانده‌ایم. کمونیسم هنوز نرفته است.»
از دیگر جملات خواندنی و پرمعنای کتاب می‌خوانیم: «آنچه کمونیسم به ما القا کرده بود، دقیقا همان سکون و بی‌حرکتی بود، این بی‌آیندگی، بی‌رویایی، ناتوانی از تصور زندگی به شکلی دیگر. تقریبا امکان نداشت بتوانی به خود دلگرمی بدهی که این دورانی گذراست، خواهد گذشت، باید بگذرد. برعکس، یاد گرفته بودیم فکر کنیم هر کاری هم که بکنیم، وضع همیشه همان جور می‌ماند. نمی‌توانیم تغییرش بدهیم. به نظر می‌رسید گویی آن سیستم قادر مطلق، خودِ زمان را هم اداره می‌کند. به نظر می‌رسید کمونیسم ابدی است، ما به زندگی در آن محکوم شده‌ایم، خواهیم مرد و فروپاشی آن را نخواهیم دید.»
«کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» با ترجمه رویا رضوانی، نخستین جلد از مجموعه مفید و خواندنی «تجربه و هنر زندگی» است که نشر گمان منتشر کرده است.

ارسال نظر