آنچه خواندید سرگذشت واقعی هنرمندی بود که هرگز نتوانست از استعدادهای خدادادی خود به نحو مطلوب بهرهور شود. این دوران…
تمامی اثاث که در خانه است مال خانم فرشته پرستاراست بهجز تابلوهای نقاشی که دوتای آنها هرکدام که فرشته پرستار انتخاب…
آرامش عجیبی سراسر وجود را فراگرفته بود. در تمام طول سالهای زندگیام که آن روز شصت و پنجمین از آن را طی میکرد هرگز…
روزها همچنان در پی هم میگذشت و من همچنان دورانتنهایی و بیکسی مطلق را سپری میکردم.
عصر بود که به آسایشگاه سالمندان رسیدیم، قبل از رفتن به ویلای کوچکم بقیه اسناد و مدارک را به اتاق آن قاضی بازنشسته ساکن…
چهره او را در مسیری که به خانه حسرت نزدیک میشدیم زیر نظر داشتم تا عکسالعملش را از دیدن مخروبههای اطراف شاهد باشم
پس از مدتها بازهم شهر و مردمی را میدیدم که روحیهای کاملاً متفاوت با کسانی که در سرای سالمندان بودند داشتند.
حرفهای ناامیدکننده قاضی بازنشسته از ذهنم خارج نمیشد و مرا به این فکرمی انداخت تا راهی تازه برای رهایی از این معرکه…
نمیدانستم چرا یکی پیدا نمیشود تا این آخرین روزهای باقیمانده از عمر سراسر زجر و ناامیدی حسرت را با چراغی هرچند کورسو…
علاوه بر اینکه توان جسمیم بهتر شده بود ازنظر روحی نیز احساس آرامش داشتم و این دو موهبت به من این فرصت را میداد تا…