آخرین اخبار درد بی کسی

  • به هر جان کندنی بود در را باز کردم. حسن آقا و آن دوست مشترک که از دیدن وضعیت زیرزمین یکه خورده بودند و بوی تعفن…

  • رفت‌وآمد و نظم و ادب و رفتار آن جوان در چند روز اول قابل‌قبول بود، ابراهیم هم روزی چند بار تلفن می‌زد و از نحوه کار او…

  • بالاخره از آنچه می‌ترسیدم به سرم آمد و کارگر همسایه از کمک در حق من عذرخواهی کرد

  • رفت آمد دوستان و آشنایان کاری و هنری به‌عنوان عیادت اگرچه می‌توانست تا حدودی روحیه مرا تغییر دهد اما بازهم جواب گوی…

  • روزهای بی‌کسی تازه برای حسرت شروع می‌شد که نمی‌توانست از جایش تکان بخورد.

  • روزها و شب‌ها به همین منوال می‌گذشت.

  • آن شب هرچه بود گذشت اما کاش دیگر چنین شبی برای حسرتنیاید تا آرزوی یک لیوان آب خوردن در نیمه‌های شب برای رفع عطشی که…

  • مردد همسایه برای اینکه با زدن زنگ پی‌درپی مزاحمش نشوم لگن پلاستیکی دسته‌داری کنار تخت من گذاشته بود که هر وقت نیاز به…

  • بازهم به همان زیرزمین متروکه باآن‌همه خاطرات تلخ و شیرین برمی‌گشتم با این تفاوت که این بار ویلچر مرا به اینجا می‌آورد

  • این همسایه فقیر اما بهتر از برادر و خواهر بلافاصلهبه خانه‌اش رفت و یک سینی چای همراه با یک هندوانه برای ما آورد.