آخرین اخبار درد بی کسی

  • توقع زیادی ندارم آیا اگر من در ایران ازدواج کردم می‌توانم برای همسرم هم در کویت اقامه بگیرم؟ شیخ برگشت و درحالی‌که…

  • خانه هنوز هم همچنان ساکت است، همانگونه که عصر موقع خروج من از آن بود، خدا می‌داند کجا رفته‌اند که هیچ‌کدامشان نیستند،…

  • مانده بودم چه بگویم، از بوتیک در ایران و آن زن و شوهر فروشنده که خیری ندیده بودم. دلم به کویت خوش بود که حداقل خیالم…

  • حالا دیگر شب از نیمه گذشته و بهتراست بگوییم روزی دیگر در حال آغاز شدن بود. شب قبل علیرغم میل باطنیم آخرین نفر از این…

  • زمان به‌سرعت سپری می‌شد درست برخلاف ایران که همیشه به ساعت نگاه می‌کردم اینجا حتی فرصت ندارم که به گذران عمر فکر کنم.…

  • خوردن صبحانه به درازا کشید و سوفیا هم یکریز حرف می‌زد و من یک‌درمیان سرم را به‌عنوان تائید تکان می‌دادم. بالاخره خسته…

  • به‌ظاهر همه‌چیز بر وفق مراد بود و باید شب شادی را می‌داشتیم اما من که سخت نگران آن دختر بودم و از درون همچون کوره‌ای…

  • فرودگاه کویت شب و روز نداشت و همیشه پرازدحام و شلوغ بود، اینجا همچون یک کارخانه است که هرلحظه کارگران شیفت جدید سرحال…

  • سعی می‌کردم انرژی بدهم درحالی‌که خودم تهی از آن بودم. خندیدم و گفتم: نمی‌دانم، من که تجربه خوردن آب‌نبات و سردی را…

  • همه مسافران اتوبوس خواب بودند. حتی شاگرد شوفر و تنها من بیدار مانده بودم و راننده که هرکدام عالم خود را داشتیم. فقط…