آخرین اخبار درد بی کسی

  • مثل همیشه تنها رفتم و همچنان تنها برگشتم. اینجا مثل گذشته شلوغ بود. رانندگان فرودگاه سعی می‌کردند مشتری نان‌وآب‌داری…

  • در طول پرواز همه آن درگیری‌ها ذهنی کویت کمی زدوده شده بود و دوباره صحنه‌های ضدونقیض ایران و معضلاتی که در انتظار رسیدن…

  • این بار مثل همیشه نمی‌توانستم با خیال راحت و آسوده کویت را به‌سوی ایران ترک کنم. نبودن صوفیا و حضور یک دختر دوملیتی در…

  • یکماه از حضور من در کویت گذشته بود و بنا بر عهدی که با مارگارت و خودم داشتم هر شب در هتل کَنده اقامت می‌کردم، این…

  • مارگارت سینی را روی میز گذاشت و روبروی من نشست. گفتم: شما سال‌ها در کویت زندگی کرده‌اید و فرهنگ مسلمانان را خوب…

  • بعدازآن هم استرس در زمان ورود به کویت و دفتر شرکت آن روز برایم لحظات خوبی را رقم‌زده بود بنابراین دلم نمی‌خواست تمام…

  • به‌سرعت قرارداد لفظی بین من و کارمند جدید منعقد گردید. صوفیا و مارگارت حالا ساکت نشسته و هرکدام غرق افکار زندگی خود و…

  • به‌سرعت پذیرفت و زبانش را به انگلیسی روان تغییر داد. ناچار بودم کارمند جدید را بپذیرم ولی صوفیا را از دست ندهم تا…

  • خیلی تعجب کردم که صوفیا و شوهرش همه کارها را برای رفتن پیش‌بینی کرده بودند و کارمند باسابقه شرکت جانشین خودش را هم…

  • یک هفته از آمدن به کویت می‌گذشت. هنوز کسی برای جانشینی صوفیا پیدا نشده، هیچ‌کس حاضر نبود کاری را که او انجام می‌داد و…