آخرین اخبار درد بی کسی

  • من و پدر و مادر دختر دست‌وپایمان را گم کرده بودیم و هاج‌وواج به این‌سو و آن‌سو نگاه می‌کردیم. پس از چند لحظه چهره دختر…

  • خودم را سرزنش می‌کردم که چرا شب به این خوبی را خراب می‌کنم. اگر در حضور جمع نبود آمادگی داشتم بازهم از آن اشک‌های آرام…

  • در حین صرف شام، آقای مدیر و همسرش آنقدر پیرامون کیفیت و خوشمزگی غذایی که می‌خوردند تعریف کردند که انگار خودم هم باورم…

  • آن سه نفر در دنیای تازه یافته خود سیر می‌کردند و درحالی‌که می‌گفتند و می‌خندیدند مشغول تماشای برنامه اجرایی معین بودند…

  • درحالی‌که لبخند موفقیت بر لبانش می‌درخشید منو را بست و به گارسون داد، شدیداً نیازمند هوای آزاد بودم تا بتوانم از این…

  • نمی‌دانستم چه بگویم، سخت بود، پدر و مادر و دختر در یک‌طرف میز و حسرت خالی از تجربه احساسات و عواطف در طرف دیگر نشسته…

  • همسر آقای مدیر برای اینکه فضا را عوض کند گفت: این‌قدر تعارف تکه‌پاره نکنیم. آقا حسرت گفتند هر وقت احساس گرسنگی کردید…

  • آقای مدیر و همسرش به یکدیگر نگاه می‌کردند. انگار حرف‌های بی‌سروته مرا نفهمیده بودند. دختر که باهوش‌تر از همه ما بود…

  • درست روبروی آن‌ها نشسته بودم. مدتی نظاره‌گرشان شدم اما آن‌چنان غرق محیط شده بودند که متوجه تمرکز من بر رفتارشان…

  • فضا آرام و دلنوازتر از قبل شده بود. سینا با گیتار نغمه‌های ژوزف و ضرب‌های کجباف را همراهی می‌کند و حالا نوبت هامو است…