آخرین اخبار درد بی کسی

  • گوش‌هایت را باز کن، من دیگه بچه نیستم،

  • آن‌ها که منتظر شنیدن این حرف‌ها از من نبودند نگاه کردن به یکدیگر را ادامه داده و همچنان هاج‌وواج مانده بودند که چه بگوی…

  • این بسته بزرگ که دو برادر بااحتیاط و به کمک هم آن را به اتاق آورده بودند از آغاز توجه مرا جلب کرده بود و دلم می‌خواست…

  • نمی‌خواستم کیک را بخورم همان‌طور که حلیم صبحانه را نخوردم اما دلم می‌خواست کمی خودم را متبسم نشان دهم تا از نقشه‌ای که…

  • به نظر می‌رسد همه‌چیز رؤیاییست اما فضا خاکستری و سنگین است. صداقت در رفتار و برق چشم‌ها موج نمی‌رند و کلام‌هایی که با…

  • زمان همچنان می‌گذشت اما سکون و آرامش هدیه‌ای بود که اخیراً می‌رسید و مرا به آرامشی خاص دعوت می‌کرد. این سکوت نزدیک ۵…

  • مادرم یک کاسه چینی گلدار برداشت و بااینکه می‌دانست حلیم را با شکر دوست دارم ولی همیشه مرا مسخره می‌کرد و می‌گفت: کجای…

  • یادم نیست چه زمانی خوابم برد، بازهم صدای نواختن به در اتاق بیدارم کرد. دلم نمی‌خواست جواب بدهم اما می‌دانستم راحتم…

  • و حالا مونس تنهاییم همین گنجشک‌ها و اسپانیش گیتارم بود که نوایی دیگر داشت و ملودی‌های حزن‌انگیز آمریکای جنوبی را نمی‌پس…

  • آن روز خوب هم گذشت و آن شب بازهم من بودم و اتاق خالیم که با یادآوری خنده‌های آن دختر که حالا سلامت خودش را بازیافته…