آخرین اخبار درد بی کسی

  • اینجا و برخلاف آنچه در خانه پدری می‌گذشت دلم می‌خواستفقط شنونده باشم چون احساس می‌کردم همه با من حرف می‌زنند نه با جیب…

  • همه نشسته‌اند اما کسی جرأت حرف زدن ندارد بااینکه هرکدام میلیون‌ها کلمه برای گفتن در ذهنشان آماده کرده‌اند و به دنبال…

  • در روزهای گذشته چه در آمریکا و چه در ایران این‌گونه به دختر آقای مدیر نیندیشیده بودم. احساس می‌کردم که او قسمتی از…

  • غرق افکار شیرین خود بودم و دلم نمی‌خواست آن فضا را ترک کنم چون قبلاً مشابهش را درک نکرده و بیاد نمی‌آوردم. دوست داشتم…

  • بله برایم عجیب بود که این خانواده منتهای صمیمت را درباره من ابراز می‌کنند درحالی‌که هدف من از این مساعدت تنها یک نیت…

  • آقای مدیر جلو می‌رود و به‌سرعت در راهرو را باز می‌کند و به اصرار مرا قبل از خود و همسرش به داخل می‌فرستد و بعد خودش و…

  • همه‌چیز برای رفتن به محیطی که آرامش را به روح پریشانم بازمی‌گرداند، آماده می‌شود.

  • به‌طرف اتاقم رفتم و در را پشت سرم محکم بستم. سکوتی سخت فضای خانه را پر کرده بود. تنها صدای تیک‌تاک ساعت بزرگ به گوشه می…

  • باید عجله نداشته باشم تا به آنچه درباره‌اش فکر کرده‌ام، مطمئن شوم و بالاخره این‌چنین شد. چند لحظه بعد صدای ضرباتی به…

  • برادرانم ساکت بودند و فقط گوش می‌دادند.