آخرین اخبار حسن روانشید

  • نمی‌دانستم کجا قرار است برویم، دلم هم نمی‌خواست بپرسم چون ممکن بود از جوابی که می‌شنوم خوشم نیاید

  • بعد از رفتن آن دودوست از زیرزمین نمور و غم گرفته فهمیدم که علاوه بر دردهای مختلف جسمی به‌نوعی از آلزایمر یا فراموشی هم…

  • ابراهیم درحالی‌که به وضعیت زیرزمین سروسامان می‌داد با همان لهجه دلنواز آذری‌اش زمزمه می‌کرد و ترانه می‌خواند

  • دلم نمی‌خواست بیش از این‌ها برای حسن آقا و ابراهیم ایجاد مزاحمت کنم بنابراین تصمیم گرفتم همین‌گونه و در عالم بی‌تفاوتی…

  • توانم به‌سرعت تحلیل می‌رفت و بی‌اختیار خوابم می‌برد شاید هم بی‌هوش می‌شدم.

  • گذر زمان برای حسرتی که ثانیه‌ها برایش ارزش طلا را داشت حالا آنقدر بی‌اعتبار شده بود که نمی‌دانست شب است یا روز، بهار…

  • هنوز نتوانسته بودم لقمه‌های غذایی که پشت سرهم به‌وسیله قاشق در دهانم جا داده بود بجوم و قورت بدهم.

  • به هر جان کندنی بود در را باز کردم. حسن آقا و آن دوست مشترک که از دیدن وضعیت زیرزمین یکه خورده بودند و بوی تعفن…

  • رفت‌وآمد و نظم و ادب و رفتار آن جوان در چند روز اول قابل‌قبول بود، ابراهیم هم روزی چند بار تلفن می‌زد و از نحوه کار او…

  • بالاخره از آنچه می‌ترسیدم به سرم آمد و کارگر همسایه از کمک در حق من عذرخواهی کرد