آخرین اخبار حسن روانشید

  • رفت آمد دوستان و آشنایان کاری و هنری به‌عنوان عیادت اگرچه می‌توانست تا حدودی روحیه مرا تغییر دهد اما بازهم جواب گوی…

  • روزهای بی‌کسی تازه برای حسرت شروع می‌شد که نمی‌توانست از جایش تکان بخورد.

  • روزها و شب‌ها به همین منوال می‌گذشت.

  • آن شب هرچه بود گذشت اما کاش دیگر چنین شبی برای حسرتنیاید تا آرزوی یک لیوان آب خوردن در نیمه‌های شب برای رفع عطشی که…

  • مردد همسایه برای اینکه با زدن زنگ پی‌درپی مزاحمش نشوم لگن پلاستیکی دسته‌داری کنار تخت من گذاشته بود که هر وقت نیاز به…

  • بازهم به همان زیرزمین متروکه باآن‌همه خاطرات تلخ و شیرین برمی‌گشتم با این تفاوت که این بار ویلچر مرا به اینجا می‌آورد

  • این همسایه فقیر اما بهتر از برادر و خواهر بلافاصلهبه خانه‌اش رفت و یک سینی چای همراه با یک هندوانه برای ما آورد.

  • ابراهیم و دخترم کمک کردند تا وسایل مرا جمع‌آوری کنند.

  • کاش می‌توانستم یک ویلچر برای خودم تهیه کنم تا حداقل به هر سختی که هست خودم را به دستشویی برسانم.

  • شوهر خواهرم همان‌طور که مشغول کار در باغچه بود و عرق از سر و رویش می‌ریخت همچنان با خودش حرف می‌زد یا بهتر است بگویم…