آخرین اخبار حسن روانشید

  • چشم‌به‌راه ماندم تا بالاخره در باز و ابراهیم با دستگلی زیبا از شقایق وارد شد.

  • بسیار گرسنه بودم اما دلم می‌خواست قاشق را به کناری انداخته و کاسه را برمی‌داشتم و یک‌نفس همه سوپ را می‌خوردم

  • آقا حسرت چطوری؟ تنها نگاهش می‌کردم درحالی‌که پس از مدت‌ها گرمای قطرات اشک را در زیر پلک‌هایم احساس می‌نمودم.

  • دکتر ارشد گشتی زد و نگاهی سطحی به پرونده دیگر بیمارانی که در حالت کما بودند

  • همچنان منگ و در عالم هپروت سیر می‌کردم. احساس می‌کردم تنها دست راستم به‌فرمان من است و کمی حرکت دارد

  • تنها همدم من ترانه سنگ‌قبر آرزوها ایست که سال‌ها قبل در آخرین ساعات نیمه‌شب برای مشتریان کاباره اجرا می‌کردم و روی…

  • آنروزها آخرین تشعشعات آفتاب عمر حسرت از سر بام‌های شهر پیدا بود که می‌رفت تا پشت کوه‌های مغرب پنهان شود و این افول به…

  • این دردها شب‌ها که تنها بودم بیشتر به سراغم می‌آمد و بعضی وقت‌ها تا خفگی کامل مرا به همراه خودش می‌برد.

  • در گذر زمان برایم ثابت شده بود که هرکسی و هر چیزی تاریخ‌مصرف مشخص و معینی دارد و آنروزها تاریخ‌مصرف من هم دیگر به…

  • دخترعمویم نباید از یاد می‌برد که هنوز شریک زندگی من است یعنی کسی که روزگاری همه ثروت‌ها را بپایش ریخت تا زندگی خوبی…