آخرین اخبار حسن روانشید

  • با صدای خسته‌ای که ته حنجره‌ام بیرون می‌آمد به او سلام کردم و به‌سختی از جایم بلند شدم تا روی تخت خوابم بنشینم، کاسه…

  • مادر که هنوز متوجه نشده بود چه می‌گویم و پیدا بود از جایی خبر نداشت پرسید: چه کسی را می‌گویی؟ کجا رفت؟ درحالی‌که تکرار…

  • آقای مدیر کلوپ را دیگر ندیدم تا صبح روز بعد که به‌اتفاق ابراهیم و حسن آقا به سراغم آمدند. آن روز دکتر مرا مرخص کرده…

  • این شوک جدیدی بود که به من وارد می‌شد، سعی می‌کردم بر خودم مسلط باشم. حالا بهتر می‌توانستم او را ببینم و صدایم هم…

  • اتومبیلم چند وقتی بود از پارکینگ خارج نشده بود و به‌سختی استارت می‌خورد اما بالاخره روشن شد و به‌سوی خیابان ای قشنگ و…

  • اتومبیلم چند وقتی بود از پارکینگ خارج نشده بود و به‌سختی استارت می‌خورد اما بالاخره روشن شد و به‌سوی خیابان ای قشنگ و…

  • می‌خواهم از جایم بلند شوم که عمو دوباره نی ‌قلیان را زیر لب می‌گذارد و پکی می‌زند، بعد رو به من می‌کند و می‌گوید: ببین…

  • قدم‌زنان و بی‌تفاوت وارد صحن حیاط شدم و لب ‌تخت چوبی مفروش کنار عمویم که هنوز مشغول کشیدن قلیان بود نشستم، نی را از…

  • بعد از گذراندن همه مصائبی که در کویت داشتم می‌خواستم کمی استراحت کنم اما سروصدای میهمانان ناخوانده فصلی که حیاط را روی…

  • بدون معطلی به‌سوی خانه رفتم. وقتی درب خانه را باز کردم از صدای همهمه‌ای که می‌آمد نگران و متعجب شدم، پیش خودم گفتم…