با صدای خستهای که ته حنجرهام بیرون میآمد به او سلام کردم و بهسختی از جایم بلند شدم تا روی تخت خوابم بنشینم، کاسه…
مادر که هنوز متوجه نشده بود چه میگویم و پیدا بود از جایی خبر نداشت پرسید: چه کسی را میگویی؟ کجا رفت؟ درحالیکه تکرار…
آقای مدیر کلوپ را دیگر ندیدم تا صبح روز بعد که بهاتفاق ابراهیم و حسن آقا به سراغم آمدند. آن روز دکتر مرا مرخص کرده…
این شوک جدیدی بود که به من وارد میشد، سعی میکردم بر خودم مسلط باشم. حالا بهتر میتوانستم او را ببینم و صدایم هم…
اتومبیلم چند وقتی بود از پارکینگ خارج نشده بود و بهسختی استارت میخورد اما بالاخره روشن شد و بهسوی خیابان ای قشنگ و…
اتومبیلم چند وقتی بود از پارکینگ خارج نشده بود و بهسختی استارت میخورد اما بالاخره روشن شد و بهسوی خیابان ای قشنگ و…
میخواهم از جایم بلند شوم که عمو دوباره نی قلیان را زیر لب میگذارد و پکی میزند، بعد رو به من میکند و میگوید: ببین…
قدمزنان و بیتفاوت وارد صحن حیاط شدم و لب تخت چوبی مفروش کنار عمویم که هنوز مشغول کشیدن قلیان بود نشستم، نی را از…
بعد از گذراندن همه مصائبی که در کویت داشتم میخواستم کمی استراحت کنم اما سروصدای میهمانان ناخوانده فصلی که حیاط را روی…
بدون معطلی بهسوی خانه رفتم. وقتی درب خانه را باز کردم از صدای همهمهای که میآمد نگران و متعجب شدم، پیش خودم گفتم…