توقع زیادی ندارم آیا اگر من در ایران ازدواج کردم میتوانم برای همسرم هم در کویت اقامه بگیرم؟ شیخ برگشت و درحالیکه…
خانه هنوز هم همچنان ساکت است، همانگونه که عصر موقع خروج من از آن بود، خدا میداند کجا رفتهاند که هیچکدامشان نیستند،…
مانده بودم چه بگویم، از بوتیک در ایران و آن زن و شوهر فروشنده که خیری ندیده بودم. دلم به کویت خوش بود که حداقل خیالم…
حالا دیگر شب از نیمه گذشته و بهتراست بگوییم روزی دیگر در حال آغاز شدن بود. شب قبل علیرغم میل باطنیم آخرین نفر از این…
زمان بهسرعت سپری میشد درست برخلاف ایران که همیشه به ساعت نگاه میکردم اینجا حتی فرصت ندارم که به گذران عمر فکر کنم.…
خوردن صبحانه به درازا کشید و سوفیا هم یکریز حرف میزد و من یکدرمیان سرم را بهعنوان تائید تکان میدادم. بالاخره خسته…
بهظاهر همهچیز بر وفق مراد بود و باید شب شادی را میداشتیم اما من که سخت نگران آن دختر بودم و از درون همچون کورهای…
فرودگاه کویت شب و روز نداشت و همیشه پرازدحام و شلوغ بود، اینجا همچون یک کارخانه است که هرلحظه کارگران شیفت جدید سرحال…
سعی میکردم انرژی بدهم درحالیکه خودم تهی از آن بودم. خندیدم و گفتم: نمیدانم، من که تجربه خوردن آبنبات و سردی را…
همه مسافران اتوبوس خواب بودند. حتی شاگرد شوفر و تنها من بیدار مانده بودم و راننده که هرکدام عالم خود را داشتیم. فقط…