اول تابستان بود ولی من نمیتوانستم به کویت بروم چون کانون بدون معلم گیتار و جاز میماند، بنابراین سه ماه دیگر را تحمل…
تیمسار که دلش میخواست کاری برای من انجام دهد و ضمناً قدرت و نفوذ خودش را هم نشان دهد گفت: اینکه کاری ندارد. پدرت چند…
به هر سختی و مرارتی بود در سن پانزدهسالگی دیپلم ریاضی را گرفتم و سه سال در کلاسهای مختلف مشغول آموختن و یادگیری بودم…
برایم سخت مینمود که منتظر بمانم اما چارهای نبود. پس از یک هفته و درست عصر شنبه زمانی که همهی هنرآموزان در کلاس…
سالهای کودکی و نوجوانی را در غم تولد خود سوختم و همیشه در پیدا کردن این جواب ماندم که چرا اینگونه متولدشدهام و باید…
دیگر کاملاً غرق شهر زیبای اصفهان شده بودم که میتوانست جوابگوی کاوشگریهای من باشد و سکوت و تنهاییم را پر کند. یکسال…
روزهای بلند و گرم تابستان بهسرعت میگذشت و در یک چشم به هم زدن مدرسهها باز شد.
مادرم بهسرعت مشغول جمعآوری اثاثیه شد که نکند رأی خانواده عوض شود و پدرم بهتنهایی برای تهیه مسکن به اصفهان رفت و پس…
شرکت نفت انگلیس که در حقیقت همهکاره پالایشگاه نفت آبادان بود کارگران خود را تشویق میکرد که فرزندان بیشتری داشته باشند
از روزهای کودکیم حتی یک خاطره خوش ندارم که به من انگیزه دهد تا به آن زمان رجعت اندیشهای داشته باشم بنابراین همیشه…