آخرین اخبار حسن روانشید

  • این فلاکس چای را برای فردا آماده کرده بودم که صبح زود به‌اتفاق خواهر و برادرت به پارک برویم و صبحانه بخوریم، نمی‌شد…

  • این بلبل سرگشته بعدازآن به اصفهان می‌آید تا با درگذشت پدر سرگشتگی‌اش شدت یابد. وقتی فکرش را می‌کنم در این دنیا بعد از…

  • هیچ‌یک از اهالی ماتم‌سرا به استقبال حسرت بیمار نمی‌آیند.تلویزیون ۲۴ اینچ شاب لورنس که بار آخر از کویت آورده‌ام روشن…

  • ابراهیم کمتر حرف می‌زند چون می‌داند اگر سوأل کند جوابی برای گفتن ندارم، بنابراین زیر بغلم را گرفته و آرام‌آرام به‌سوی…

  • این بار به‌سرعت چشمه‌ایم را باز می‌کنم و به‌صورتپرستار خیره می‌شوم، متوجه می‌شود از حرفش وحشت کرده‌ام، بنابراین دوباره…

  • بیست‌وهشت سال تنهایی و غربت در میان جمع آدم‌هایی کههمیشه خود را حق‌به‌جانب می‌دانستند تابه من امرونهی کنند و طلبکار…

  • مانده بودم که شماره تلفن دفتر یا منزل چه کسی را روی این کاغذ بنویسم تا به او اطلاع دهند می‌خواهیم حسرت را از بیمارستان…

  • زمانی که دوباره بیدار شدم چند جوان سفیدپوش که پیدا بود اینترن و رزیدنت‌های بخش هستند همراه با پزشکی مسن بالای سرم…

  • چندین بار دیگر این از هوش رفتن و به هوش آمدن‌ها تکرار می‌شد اما در هیچ‌کدام از آن‌ها کسی را در کنارم ندیدم که آرامشم…

  • همه‌جا تاریک بود و تنها صدای زیگ زیگ از بالای سرم به گوش می‌رسید. چیزی در بینیم فرورفته بود و روی تختی خوابیده بودم،…