آخرین اخبار حسن روانشید

  • همسر آقای مدیر در آشپزخانه حیاط مشغول تدارک شام بود و من با پدر دختر که حالا در گوشه‌ای از هال روی مبلی نشسته و…

  • یادم نمی‌آید به‌جز تشویقات هنری که اکثر شب‌ها بر روی سن از هنر من می‌شود در تمام مدت عمرم هیچ‌وقت و هیچ‌کس مرا این‌قدر…

  • درحالی‌که می‌خندید بازهم مرا در بغل گرفت و از رویشوق و احساس به خود می‌فشرد گفت: ان‌شاءالله نوبت تو هم خواهد رسید.

  • منتظر ماندم تا هنرجویان رهایش کنند و تنها شود و به‌سوی من بیاید.

  • از زمانی که مصمم شدم همراه این خانواده برای معالجه آن دختر به آمریکا بروم تقریباً همه آموزش‌ها را به امید ابراهیم رها…

  • نمی‌دانم از شوق دیدار مجدد آقای مدیر فاصله بین خانه و کلوپ را چگونه طی کردم. اما اینجا مثل همیشه شلوغ بود، پسرها و…

  • خوشحال بودم که به این راحتی کاری خوب و فنی برای برادرم فراهم‌شده. بازهم از او تشکر کردم و خواستم تا سلام مرا به…

  • برای اینکه دلخور نشود و نگوید حالا که سراغش رفتم تنها برای رفع مشکل است چای را خوردم و بلافاصله گفتم: حسن آقای عزیز…

  • چند سالی جوان‌تر از ابراهیم و من به نظر می‌رسید اما پخته‌تر نشان می‌داد. شاید به خاطر این بود که با کتاب، روزنامه و…

  • انگار داشت ماجرا خاتمه می‌یافت. مادرم که موفق شده بود همه‌چیز را جمع کند دوباره پیشانی مرا بوسید و گفت: آفرین…