آخرین اخبار حسن روانشید

  • اول تابستان بود ولی من نمی‌توانستم به کویت بروم چون کانون بدون معلم گیتار و جاز می‌ماند، بنابراین سه ماه دیگر را تحمل…

  • تیمسار که دلش می‌خواست کاری برای من انجام دهد و ضمناً قدرت و نفوذ خودش را هم نشان دهد گفت: اینکه کاری ندارد. پدرت چند…

  • به هر سختی و مرارتی بود در سن پانزده‌سالگی دیپلم ریاضی را گرفتم و سه سال در کلاس‌های مختلف مشغول آموختن و یادگیری بودم…

  • برایم سخت می‌نمود که منتظر بمانم اما چاره‌ای نبود. پس از یک هفته و درست عصر شنبه زمانی که همه‌ی هنرآموزان در کلاس…

  • سال‌های کودکی و نوجوانی را در غم تولد خود سوختم و همیشه در پیدا کردن این جواب ماندم که چرا این‌گونه متولدشده‌ام و باید…

  • دیگر کاملاً غرق شهر زیبای اصفهان شده بودم که می‌توانست جوابگوی کاوشگری‌های من باشد و سکوت و تنهاییم را پر کند. یکسال…

  • روزهای بلند و گرم تابستان به‌سرعت می‌گذشت و در یک‌ چشم به هم زدن مدرسه‌ها باز شد.

  • مادرم به‌سرعت مشغول جمع‌آوری اثاثیه شد که نکند رأی خانواده عوض شود و پدرم به‌تنهایی برای تهیه مسکن به اصفهان رفت و پس…

  • شرکت نفت انگلیس که در حقیقت همه‌کاره پالایشگاه نفت آبادان بود کارگران خود را تشویق می‌کرد که فرزندان بیشتری داشته باشند

  • از روزهای کودکیم حتی یک خاطره خوش ندارم که به من انگیزه دهد تا به آن زمان رجعت اندیشه‌ای داشته باشم بنابراین همیشه…